علی جلالی
چکیده:
از قرون اولیه مسئله لعن یزید و یا تطهیر آن در بیان مسلمین مطرح بوده است. شیعه طبق اعتقادات خود یزید را شخصی پلید و مستحق لعن می داند، اما در میان اهل سنت این مسئله دارای اختلاف است تا به جایی که در کتاب ها و سوالات از علما این مسئله مطرح شده است. با توجه به کارنامه سیاه سه ساله یزید این سوال برای هر شخصی پیش می آید که چرا باید از عملکرد او دفاع و او را مستحق لعن ندانست. نوشتار پیش رو با بررسی کتب و آثار اهل سنت به دنبال آن است که ثابت نماید ریشه دفاع از یزید، نه برای خود او که برای حفظ کسی که او را منصوب کرده یعنی معاویه است و اگر معاویه لعن شود بابی باز می شود که در آن افرادی که معاویه را به این منصب رسانده اند هم در امان نمی مانند، پس بهتر است از همان ابتدا جلوی لعن یزید گرفته شود.
کلید واژگان: شیخین، لعن معاویه، منابع اهل سنت
مقدمه
لعن یا عدم لعن یزید از موضوعات مهمی است که ثمره فراوانی در اعتقادات دارد. شخصیتی که برخی از علمای اهل سنت، با وجود کارنامه سیاه او، درصدد مثبت جلوه دادن او و پاکیزه کردن دامان او از جنایات متعدد هستند، بیشتر هر انسان منصفی را بر آن می دارد تا به راز و ریشه این مساله پی ببرد. انسان محقق در ابتدا این سوال در ذهش نقش می بندد که چرا باید چنین برخوردی با چنین شخصیتی صورت بگیرد تا به جایی که عالمی مثل ابن جوزی در مقابل آن قد علم می کند. این مقاله به دنبال آن است، ریشه این مساله که روشن کننده حقیقت مطلب است را نمایان سازد . لذا مرحله به مرحله با تأکید بر انظار چند شخصیت، مباحثی واکاوی شده است. این نوع نوشتار با توجه به ساختار ویژه و نگاه جدید تاریخی به نگارش در آمده و مقاله ای با این روش پیشینه ندارد.
عملکرد یزید
اهل سنت یزید بن معاویه را یکی از حاکمان جامعه اسلامی، و به تبع آن اطاعت از او را واجب می دانند.
در کارنامه سه ساله حکومت او جنایت هایی مانند شهادت سید جوانان اهل بهشت، واقعه سیاه حره، تخریب خانه خدا به ثبت رسیده است. اهل سنت در برابر او به سه دسته تقسیم شده اند، عده ای اعتقاد به محبت او دارند، عده ای او را لعن می کنند و عده ای او را دوست نمی دارند ولی لعن هم نمی کنند.
یکی از علمای اهل سنت بنام ابوالفرج عبدالرحمن بن علی ابوالفضائل جمالالدین بغدادی معروف به ابن جوزی کتابی دارد به نام الرد علی المتعصب العنيد المانع من ذم يزيد که ردّیه ای بر کتاب عبدالمغیث بن زهیر ابوالعز حربی حنبلی، که در فضیلت یزید بن معاویه نوشته است.
ابن عماد حنبلی از قول تفتازانی می نویسد:
قال التّفتازاني في شرح العقائد النسفية، اتفقوا على جواز اللعن على من قتل الحسين، أو أمر به، أو أجازه، أو رضي به[۱]
علما اتفاق نظر دارند در جایز بودن لعن بر کسی که حسین (علیه السلام) را به قتل رساند یا امر به آن کرد یا اجازه داد یا به آن راضی بود.
ابن عماد حنبلی از قول شمس الدین ذهبی درباره یزید می نویسد:
وقال الذّهبيّ فيه: كان ناصبيا، فظّا، غليظا، يتناول المسكر ويفعل المنكر، افتتح دولته بقتل الحسين، وختمها بوقعة الحرّة، فمقته النّاس، ولم يبارك في عمره، وخرج عليه غير واحد بعد الحسين[۲]
یزید شخصی ناصبی و تندخو و سبک بود و شراب می نوشید و اعمال منکر انجام می داد، حکومتش را با قتل حسین (علیه السلام) شروع کرد و با واقعه حرّه به پایان رسید…
علامه میرحامد حسین در کتاب عبقات الانوار نام عده ای از علمای اهل سنت را می آورد که یزید را لعن کرده اند[۳]
حافظ ابوطاهر سلفی در سال ۴۹۵ ق در مباحثه ای که با فقها، در مدرسه نظامیه داشتند، استفتائی از استاد خود کیاالهراسی[۴] درباره مسائلی از جمله درباره یزید می کند که او در جواب می نویسد اما قول علمای سلف، از احمد بن حنبل و مالک و ابوحنیفه دو قول وجود دارد که در یکی تلویحا و در دیگری به صراحت جواب داده اند ولی من یک نظر به صراحت و بدون تاویل دارم (که لعن یزید است) و چطور این چنین نباشد در حالی که او با نرد بازی می کرد و شرابخواری می کرد[۵]
عدم لعن یزید
ابوحامد غزالی در مورد لعن یزید فتوای دیگری داده است. از او درباره کسی که تصریح به لعن یزید کرده سوال شد، او جواب داد که لعن مسلمان اصلا جایز نیست و اگر کسی مسلمانی را لعنت کند، ملعون است. رسول خدا فرمود مسلمان لعن کننده نیست. و چگونه لعن مسلمان جایز باشد و لعن چارپایان جایز نباشد؟ از رسول خدا در این بار نهی به ما رسیده و حرمت مسلمان اعظم از حرمت کعبه می باشد به نص کلام نبوی، و اسلام یزید صحیح است[۶]
جای تعجب فراوان است که غزالی برای تطهیر یزید چه زحمتی به خود داده است تا او را از این قضیه برهاند و او را مسلمان جلوه بدهد. آن هم فردی که حرمت همان کعبه را نگه نداشته و آن را تخریب کرده است.
صالح فرزند احمد بن حنبل به پدرش می گوید افرادی هستند که قائل به حب یزید هستند و او را دوست دارند، احمد بن حنبل گفت: ای پسرم آیا کسی هست که ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشد و یزید را دوست بدارد؟ صالح به پدرش گفت پس چرا او را لعن نمی کنی؟ گفت: ای پسرم تو چه زمانی دیدی که پدر تو کسی را لعن کند[۷]
احمد بن حنبل به عنوان پیشوای مذهب حنبلی ها به مطلب خیلی مهمی اشاره می کند که دوستدار یزید، ایمان به خدا و روز قیامت ندارد که چنین علاقه ای دارد. در واقع او محب یزید را مسلمان نمی داند که رسد به خود یزید، ولی می گوید چون هیچ کس را لعن نمی کنم، اینجا هم سکوت می کنم. پس او با این عبارت یزید را مستحق لعن می داند.
چرایی عدم لعن یزید
با توجه به فساد و جنایات علنی یزید و لعن برخی از علمای اهل سنت، چرا عده ای لعن یزید را جایز نمی دانند و به هر نحوی سعی در دفاع از او دارند؟
ابن تیمیه اهل سنت را درباره یزید به سه گروه دوستداران، لعنت کنندگان و افرادی که نه دوست دارند و نه لعن می کنند، تقسیم می کند[۸] . او در جای دیگر می نویسد که نظر صحیح و خوب این است که دو را دوست نداریم و البته لعن هم نمی کنیم. اگر فاسق و یا ظالم باشد خداوند فاسق و ظالم را می بخشد مخصوصا اینکه او دارای حسنات و خوبی های بسیاری است[۹]
مقبل الوادعي بعد از بیان اینکه بیعت یزید بن معاویه، از اهل حل و عقد اخذ نشده بود، می نویسد معاویه از کسی پرسید نظر تو درباره یزید چیست؟ او گفت اگر راست بگویم از تو می ترسم و اگر دروغ بگویم از خدا می ترسم پس ساکت می مانم[۱۰]. این نقل وادعی نشان می دهد معاویه برای جانشینی یزید جنایات زیادی مرتکب شده است. وادعی در ادامه می گوید: برخی از افاضل صحابه که هزار بار از یزید بهتر هستند، بر او خروج کردند مانند عبدالله بن زبیر و حسین بن علی (علیهما السلام). یزید مرتکب محرمات بسیاری شد، با این حال خروج نکردن و صبر بر کارهای زشت یزید اولی و بهتر بود[۱۱]
باید از خود پرسید چرا این همه تلاش برای تطهیر یزید وجود دارد؟ چرا با وجود اعتراف خود بر کارنامه سیاه یزید، صبر را اولی می دانند؟
با نگاهی به آثار علمای اهل سنت می بینیم دلیل عدم لعن یزید، نه برای شخصیت خود یزید است، بلکه یزید لعن نمی شود تا این لعن به شخص پدرش یعنی معاویه سرایت نکند. چرا که او برای به حکومت رساندن یزید مخالفت های زیادی پیش رو داشت، از صحابه و یا فرزندان ایشان و از بزرگان جامعه اسلامی، افرادی مانند عبدالرحمن بن ابی بکر[۱۲]، عایشه[۱۳]، عبدالله بن زبیر[۱۴]، احنف بن قیس[۱۵]، حسین بن علی علیه السلام و عبدالله بن عمر[۱۶] و دیگران؛ و افرادی را به قتل رساند که می توان از جمله این افراد به عبدالرحمن بن خالد بن ولید، از اصحاب رسول خدا اشاره کرد. معاویه وقتی دید مردم بعد او برای حکومت به عبدالرحمن اقبال فراوانی نشان دادند، او را به قتل رساند[۱۷] و یا امام حسن بن علی علیهما السلام که طبق مفاد صلحنامه باید بعد معاویه حکومت به ایشان باز می گشت و همینطور سعد بن ابی وقاص از صحابه رسول خدا که توسط معاویه به قتل رسیدند [۱۸]
معاویه هر یک از افراد مهم و صاحب نفوذ را به نحوی با خود همراه کرد، یا با پول یا تهدید و یا در نهایت شخص را به قتل می رساند تا سرنوشت مسلمانان را بعد خود به یزید بسپارد. با مرگ معاویه و حکومت سه ساله یزید فجایعی بزرگ اتفاق افتاد، اتفاقاتی که مسئولیت آن بعد از شخص یزید به عهده فردی است که او را با تمام موانعی که وجود داشت، به این جایگاه رسانده است. حال برخی علمای متعصب اهل سنت برای جلوگیری از لعن معاویه حاضر شدند از لعن یزید هم صرف نظر کنند.
سعدالدین تفتازانی (ت ۷۹۲ ق) به صراحت به این مطلب تصریح می کند که:
فإن قيل فمن علماء المذهب من لم يجوز اللعن على يزيد مع علمهم بأنه يستحق على ما يربو على ذلك ويزيد قلنا: تحاميا أن يرتقى إلى الأعلى فالأعلى[۱۹].
اگر گفته شود: بعضي از علمای مذهب لعن يزيد را جايز نميدانند، در حالی كه خود به خوبی آگاهند كه يزيد و پيروانش مستحق لعن هستند!! در پاسخ میگوييم اين به خاطر فرار و اجتناب از اين است كه مبادا لعن يزيد سرايت به ديگرانی كه بالاتر از او هستند نمايد.
تفتازانی دلیل عدم لعن یزید را به صراحت، عدم لعن پدرش معاویه معرفی می کند.
ابن رجب (م٧٩٥ هـ) می نویسد:
وسئل عن يزيد بن معاوية؟ فأجاب: خلافته صحيحة. قال: وقال بعض العلماء: بايعه ستون من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم، منهم ابن عمر. وأما محبته: فمن أحبه فلا ينكر عليه، ومن لم يحبه فلا يلزمه ذلك؛ لأنه ليس من الصحابة الذين صحبوا رسول الله صلى الله عليه وسلم، فيلتزم محبتهم إكراما لصحبهم وليس ثم أمر يمتاز به عن غيره من خلفاء التابعين، كعبد الملك وبنيه. وإنما يمنع من التعرض للوقوع فيه؛ خوفا من التسلق إلى أبيه، وسدا لباب الفتنة[۲۰]
از حافظ عبدالغنی درباره یزید بن معاویه سوال شد، او جواب داد خلافت او صحیح است. گفت که بعض علما گفته اند شصت نفر از اصحاب رسول خدا با او بیعت کردند که یکی از آنها عبدالله بن عمر است و اما درباره محبت نسبت به یزید: هر که او را دوست بدارد او را انکار نخواهد کرد، هر که او را دوست ندارد مجبور نیست این کار را بکند؛ بخاطر اینکه یزید از صحابه ای که همراهی پیامبر کردند نیست که محبت آنها لازم باشد و بین یزید و غیر او از خلفای تابعین مثل عبدالملک بن مروان و فرزندانش هیچ وجه تمایزی وجود ندارد. و اما تنها دلیلی که مانع شده از متعرض شدن به یزید و خدشه وارد کردن به وی، ترس از سرایت این تعرضات به پدرش معاویه و جلوگیری از بروز فتنه بوده است.
ابن رجب هم می گوید به خاطر معاویه و سد کردن راه فتنه نباید به یزید چیزی گفت.
و لذا عبدالمغیث حنبلی نیز می گوید :
هلاَّ سكتّم عن يزيد احتراماً لأبيه[۲۱]
آیا نمی خواهید به احترام پدر یزید ، در مورد او سکوت کنید؟
ابوحیان التوحیدی (ت نحو ٤٠٠هـ)، ابو سعد آبى (ت ٤٢١هـ)زمخشری(ت ۵۸۳هـ) و دیگران مطلبی قابل تامل از یکی از علمای اهل سنت نقل می کنند:
قال الخياط المتكلم ما قطعني إلا غلام قال لي: ما تقول في معاوية؟ قلت: إني أقف فيه، قال: فما تقول في ابنه يزيد؟ فقلت: ألعنه، قال: فما تقول فيمن يحبه؟ قلت: ألعنه، قال: أفترى معاوية كان لا يحب ابنه يزيد؟ فقطعني[۲۲]
خیاط متکلم گفت هیچ کسی کلام مرا قطع نکرد ( یعنی در بحث بر من پیروز نشد) مگر جوانی که از من پرسید نظر تو درباره معاویه چیست؟ گفتم من در معاویه متوقفم و چیزی نمی گویم. جوان پرسید نظر تو درباره پسرش یزید چیست؟ گفتم او را لعن می کنم، گفت نظر تو درباره کسی که یزید را دوست دارد چیست؟ گفتم او را لعن می کنم. جوان گفت آیا تو گمان می کنی که معاویه پسر خود یزید را دوست نداشت؟ پس من ساکت شدم.
آن جوان با بیان خود از خیاط که در مقابل لعن معاویه توقف کرد، عملا اعتراف گرفت که باید معاویه هم مورد لعن قرار بگیرد. چون این معاویه بود که یزید را بر مردم حاکم کرد.
اسماعیل حقی حنفی بعد از بیان اتفاق علمای اهل سنت بر لعن یزید می نویسد:
وكان الصاحب بن عباد يقول إذا شرب ماء بثلج فعقعة الثلج بماء عذب تستخرج الحمد من أقصى القلب ثم يقول اللهم جدد اللعن على يزيد ويكف اللسان عن معاوية تعظيما لمتبوعه وصاحبه عليه السلام لانه كاتب الوحى وذو السابقة والفتوحات الكثيرة وعامل الفاروق وذى النورين لكنه اخطأ في اجتهاده فتجاوز الله عنه ببركة صحبة سيدنا محمد صلى الله تعالى عليه وسلم[۲۳]
هرگاه برای صاحب بن عباد آب یخ می آوردند بعد شکر الهی می گفت: بار پروردگارا لعنت خود را بر يزيد، تجديد فرما.
و در مورد معاویه بخاطر تعظیم شان کسی که معاویه از او تبعیت کرده و صاحب او ، نباید حرفی زد زیرا معاویه کاتب وحی بوده و دارای سابقه و فتوحات زیاد و فرماندار عمر و عثمان بوده ولی در اجتهادش خطا کرده و خداوند نیز به برکت همراهی او با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از او درگذشته است.
چرایی عدم لعن معاویه
حال سوال این است که چرا معاویه نباید لعن بشود؟ معاویه نزد علمای اهل سنت با تمام ظلم، فساد و قتل و غارت هایی که مرتکب شده، جایگاه ویژه و بالایی دارد که به راحتی از آن نمی گذرند.
برای هر انسان منصفی این سوال پیش می آید که چرا اهل سنت نسبت به معاویه چنین برخوردی دارند. فتنه ای که امثال ابن رجب حنبلی از آن گفتند فقط دامن معاویه را می گیرد یا دایره سرایت آن بیشتر است و دامان افراد بالاتر از معاویه که تفتازانی به آن اشاره کرد را هم می گیرد؟
ابن کثیر هم در این باره می نویسد ابن جوزی لعن یزید را جایز دانسته اما:
منع من ذلك آخرون – وصنفوا فيه أيضا – لئلا يجعل لعنه وسيلة إلى أبيه أو أحد من الصحابة، وحملوا ما صدر عنه من سوء التصرفات على أنه تأول وأخطأ [۲۴]
عده ای لعن یزید را منع کرده و جایز ندانسته اند و در این باب کتاب نوشتند که از سبّ و لعن یزید باید جلوگیری شود، تا این باعث نشود که این لعن به پدرش معاویه و دیگر اصحاب سرایت کند، و اعمال و کارهای اشتباه او را بر کج فهمی و اشتباه در برداشت او حمل کردهاند.
ابن جوزی به صراحت نام معاویه را می آورد؛ اما باید دانست که منظور از دیگر اصحاب چه کسانی هستند.
ابوحامد غزالی (م ۵۰۵ ق) هم در کلام خود به این مطلب اشاره می کند، برای اینکه لعن یزید دامن صحابه را نگیرد، خواندن مقتل برای سیدالشهداء را حرام است.
قال حجة الإسلام الغزالي يحرم على الواعظ وغيره راوية مقتل الحسين وحكايته وما جرى بين الصحابة من التشاجر والتخاصم فانه يهيج بغض الصحابة والطعن فيهم وهم اعلام الدين وما وقع بينهم من المنازعات فيحمل على محامل صحيحة ولعل ذلك لخطأ فى الاجتهاد لا لطلب الرياسة والدنيا كما لا يخفى وقال عز الدين بن عبد السلام فى فصل آفات اللسان الخوض فى الباطل هو الكلام فى المعاصي كحكاية احوال الوقاع ومجالس الخمور وتجبر الظلمة وكحكاية مذاهب اهل الأهواء وكذا حكاية ما جرى بين الصحابة رضى الله عنهم.[۲۵]
غزالی می گوید: بر واعظ و غير واعظ حرام است كه روضه حسين (علیه السلام) و سرگذشت او و جرياناتى را كه ميان اصحاب رخ داده مانند دشمنى آنان با يكديگر و پرخاش نمودن نسبت به هم براى مردم بخواند، زيرا چنين كارى باعث مىشود شنوندگان و مردم كينه اصحاب را كه پرچمداران دينند به دل بگيرند و زبان به انتقاد و بد گوئى آنها بگشايند . ائمه دین از آنها روایات را آموخته و ما نیز از ائمه دین درایت روایات را آموخته ایم . پس هر کس از اصحاب بدگویی نماید (در حقیقت) بر خودش و دینش طعن زده است.
ابن حجر هیتمی، شهاب الدین رملی، عجیلی ازهری می نویسند:
قال في العباب يحرم الطعن في معاوية ولعن ولده يزيد ورواية قتل الحسين وما جرى بين الصحابة فإنها تبعث على ذمهم وهم أعلام الدين فالطاعن فيهم طاعن في نفسه وكلهم عدول ولما جرى بينهم محامل[۲۶]
در عباب آمده که طعن زدن بر معاویه و لعن فرزندش – یزید – و بیان روضه کشته شدن حسین (علیه السلام) و جریاناتی که میان اصحاب اتفاق افتاده حرام است زیرا این امر منجر به ایراد گرفتن بر آنها شده (و این در حالی است که ) آنها پرچمداران دین هستند . پس هر کس که بر ایشان طعن زند همانا بر خودش طعن زده و همه صحابه عادل هستند و آنچه که میان آنها اتفاق افتاده را بر باید بر توجیه کرد و حمل بر صحت نمود.
این علما دلیل بیان نکردن وقايع شهادت حسین بن علی علیهما السلام را که در واقع فجایع یزید است، طعن و خدشه به صحابه مطرح می کنند. لذا برای تطهیر دامن صحابه، نقل مقتل حسین بن علی علیه السلام ممنوع است.
در نزد اهل سنت حسین بن علی علیه السلام از اصحاب رسول خدا به شمار آمده، که عامل شهادت او یزید است. و یزید توسط معاویه که او هم از اصحاب رسول خدا معرفی شده، به حکومت رسیده است. معاویه در صلحنامه بعد جنگ با امام حسن علیه السلام که هم صحابی است و هم خلیفه مسلمین،[۲۷] متعهد می شود که حکومت را بعد مرگ خود به امام حسن علیه السلام برگرداند و به فرد دیگری واگذار نکند[۲۸] اما به این عهد خود عمل نکرده و برای فرزندش یزید از مردم بیعت گرفت.
طبیعی است که این مطالب نباید نقل بشود. تا معاویه مورد طعن و لعن قرار نگیرد، اما منظور از اصحاب کیست؟ این مطلب مسلم و واضح است که منظور همه صحابه نیستند، منظور آن افرادی هستند که معاویه را به این مقام و جایگاه رساندند که او هم بعد خود یزید را بر جامعه اسلامی مسلط کرد. در واقع جنایات یزید و همینطور معاویه به گردن آنهاست.
مناوی میگوید:
قال ابن الكمال وحكى عن الإمام قوام الدين الصفاري ولا بأس بلعن يزيد ولا يجوز لعن معاوية عامل الفاروق لكنه أخطأ في اجتهاده فيتجاوز الله تعالى عنه ونكف اللسان عنه تعظيما لمتبوعه وصاحبه
فیض القدیر، مناوی، ۱ / ۲۰۵
ابن کمال گفت : از قوام الدین صفاری حکایت شده که گفت : لعن کردن یزید ایرادی ندارد ولی لعن معاویه – فرماندار عمر – جایز نمی باشد ولیکن او در اجتهادش اشتباه کرد و خداوند نیز از او درگذشت و برای حفظ احترام صاحبش و متبوعش و کسی که او را سر کار گذاشته ، درباره او حرفی نمیزنیم .
کلام قوام الدین صفاری مدعای کلام ما را اثبات می کند که گناهان یزید به گردن کسی است که او را به این مسئولیت گمارده است.
خطیب بغدادی (ت ٤٦٣هـ)، ابن عساکر (ت ٥٧١ هـ)، ابن منظور (ت ٧١١هـ)، ابن کثیر دمشقی (ت ٧٧٤هـ) از قول ربیع بن نافع حلبی( ت ۲۴۱ ق) مینویسند:
معاوية ستر لأصحاب محمد صلى الله عليه وسلم، فإذا كشف الرجل الستر اجترأ على ما وراءه
معاویه به منزله ستر و پوشش اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد . پس اگر پوشش مردی برداشته شود به ماورای آن نیز تشجیع می شود.
ابن عساکر و به تبع او ابن منظور از قول وکیع(ت ۱۹۷ق) مینویسند:
معاوية بمنزلة حلقة الباب من حركه اتهمناه على من فوقه [۲۹]
معاويه به منزله حلقه دری است، كه اگر آن را به حركت درآوری بالاتر از او نيز در معرض اتهام قرار ميگيرد.
در این دو عبارت به کنایه بیان شده است که اگر ما از معاویه عبور کنیم، باید به سراغ کسی برویم که او را در این جایگاه قرار داده است. معاویه خط قرمز است، چرا که اگر معاویه مورد اتهام قرار بگیرد، باید به سراغ ابوبکر و عمر رفت. چون معاویه توسط سران سقیفه در این مکان قرار داده شده است.
ولما بعث أبو بكر الجيوش إلى الشام سار معاوية مع أخيه يزيد بن أبي سفيان فلما مات يزيد استخلفه على دمشق، فأقره عمر، ثم أقره عثمان وجمع له الشام كله، فأقام أميرًا عشرين سنة، وخليفة عشرين سنة[۳۰]
هنگامی که ابوبکر لشکری به شام فرستاد، معاویه با برادرش یزید بن ابی سفیان به راه افتاد. هنگامی که یزید از دنیا رفت، او را به عنوان جانشین خود در دمشق منصوب کرد، پس عمر بن خطاب او را در این جایگاه تثبیت کرد و بعد عثمان چنین کرد و کل منطقه شام را در اختیار او قرار داد، معاویه بیست سال امیر و حاکم منطقه شام بود و بیست سال (بعد آن، بعد صلح با امام حسن علیه السلام)خلافت کرد.
چرایی انتصاب معاویه
در این مرحله باید به این سوال جواب داد که آیا یزید بن ابی سفیان و بعد معاویه دارای ویژگی خاصی بودند که برای این منصب انتخاب شدند، یا مطلب دیگری در میان است؟
وقتی ابوبکر با برنامه ریزی حکومت را غصب کرد عده ای با نیت های مختلف به این امر اعتراض کردند. یکی از این افراد ابوسفیان بود. او که دید پست ترین قبیله قریش قصد غصب حکومت را دارد، برای ایجاد آشوب به سراغ علی بن ابی طالب علیه السلام رفت[۳۱]اما حضرت که به قصد و نیت او آگاه بود فرمود که تو به دنبال فتنه هستی و همیشه برای اسلام خواستار شر بودی، ما به نصیحت تو احتیاجی نداریم.[۳۲]
وقتی خبر اعتراض های ابوسفیان به گوش ابوبکر و عمر رسید، تصمیم به تطمیع او گرفتند، ابوسفیان هم با آنها بیعت کرد.[۳۳] البته اين براي تطمیع مردی مهم مثل ابوسفیان کافی نبود لذا فرزند او یزید را از فرماندهان فتح شام قرار داد و پیاده او را مشایعت کرد. که در زمان عمر به ولایت فلسطین و اطرافش و بعد تا پایان عمر به استدانداری دمشق که در واقع کل شامات بود، رسید. این منصب مهم بعد یزید به فرزند دیگر ابوسفیان، معاویه واگذار شد.[۳۴] فرزند دیگر ابوسفیان، یعنی عتبه به دستور عمر بن خطاب ولایت طائف را به عهده گرفت.[۳۵]
در عبارتی دیگر به صراحت به اين مطلب اشاره شده که با شروع حکومت ابوبکر، ابوسفیان اعتراض خود را آغاز کرد ولی وقتی فهمید فرزندش به ولایت منطقه ای رسیده آرام گرفت و گفت حق خویشاوندی را به جا آورد[۳۶] ابوسفیان این عبارت را برای جانشینی معاویه به جای برادرش یزید هم در زمان عمر بن خطاب به کار برد.[۳۷]
البته بنا به نقلی خود ابوسفیان هم از این مساله بی نصیب نماند و ولایت منطقه ای را به عهده گرفت.[۳۸]
این مطالب به وضوح نشان می دهد که ابوسفیان برای سهم خواهی از حکومت ابتدائا شروع به اعتراض کرد و در نهایت با تطمیع او راضی شده و با ابوبکر بیعت کرد.
نتیجه:
با توجه به آنچه در این نوشتار تبیین گردید، یزید بن معاویه شخصیتی تاریک در تاریخ اسلام است که ظلم و فساد فراوانی از او سر زده است. با این حال اهل سنت در لعن و یا عدم آن با هم اختلاف دارند. در بررسی های مختلفی که در کتب علمای اهل سنت صورت گرفت، دیده شدعلت عدم لعن به خاطر خود یزید نیست بلکه برای این است که دامن معاویه از این لعن پاکیزه بماند، تا با طعن معاویه به سراغ افرادی نروند که معاویه را به قدرت رسانده اند. ریشه تمامی این مسائل و عدم لعن یزید در واقع به یک جا بر می گردد و آن حفظ و حراست از ساحت ابوبکر و عمر است. اگر یزید لعن شود، کسانی که او را به این منصب رسانده اند هم مورد لعن و طعن جامعه مسلمان قرار می گیرند.
منابع
_ آبی، منصور بن الحسين الرازي، أبو سعد الآبى (ت ٤٢١هـ)، نثر الدر في المحاضرات، المحقق: خالد عبد الغني محفوط، دار الكتب العلمية – بيروت /لبنان، الطبعة الأولى، ١٤٢٤هـ – ٢٠٠٤م
_ ابوزرعه دمشقی، عبد الرحمن بن عمرو بن عبد الله بن صفوان النصري المشهور بأبي زرعة الدمشقي الملقب بشيخ الشباب (ت ٢٨١ هـ)، تاريخ أبي زرعة الدمشقي، رواية: أبي الميمون بن راشد، دراسة وتحقيق: شكر الله نعمة الله القوجاني، أصل التحقيق: رسالة ماجستير بكلية الآداب – بغداد، مجمع اللغة العربية – دمشق
_ ابن تیمیه، شيخ الإسلام أحمد بن تيمية، مجموع الفتاوى، جمع وترتيب: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم رحمه الله وساعده: ابنه محمد وفقه الله، مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف – المدينة المنورة – السعودية، ١٤٢٥ هـ – ٢٠٠٤ م
_ ابن جوزی، جمال الدين أبي الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد، ابن الجوزي الوفاة: ۵۹۷ ، الرد علی المتعصب العنید المانع من ذم یزید، المحقق: الدكتور هيثم عبد السلام محمّد، منشورات محمد علي بيضون ، دار الكتب العلمية ، بيروت ، لبنان ، الطبعة الأولى ، ۲۰۰۵م – ۱۴۲۶ هـ
_ ابن جوزی، جمال الدين أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوزي (ت ٥٩٧هـ)، المنتظم في تاريخ الأمم والملوكلإ المحقق: محمد عبد القادر عطا، مصطفى عبد القادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة الأولى، ١٤١٢ هـ – ١٩٩٢ م
_ ابن خلدون، عبد الرحمن بن بن خلدون (٧٣٢ – ٨٠٨ هـ)، [العِبَر و] ديوان المبتدأ والخبر في تاريخ العرب والبربر ومن عاصرهم من ذوي الشأن الأكبر، ضبط المتن ووضع الحواشي والفهارس: أ. خليل شحادة، مراجعة: د. سهيل زكار، دار الفكر، بيروت، الطبعة الأولى، ١٤٠١ هـ – ١٩٨١ م
_ ابن خلکان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن إبراهيم بن أبي بكر ابن خلكان البرمكي الإربلي (ت ٦٨١هـ)، وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، المحقق: إحسان عباس، دار صادر – بيروت، الطبعة: الجزء: ١ – الطبعة: ٠، ١٩٠٠، الجزء: ٢ – الطبعة: ٠، ١٩٠٠، الجزء: ٣ – الطبعة: ٠، ١٩٠٠، الجزء: ٤ – الطبعة: ١، ١٩٧١، الجزء: ٥ – الطبعة: ١، ١٩٩٤، الجزء: ٦ – الطبعة: ٠، ١٩٠٠، الجزء: ٧ – الطبعة: ١، ١٩٩٤
_ ابن رجب، عبد الرحمن بن أحمد بن رجب (٧٣٦ – ٧٩٥ هـ)، الذيل على طبقات الحنابلة، المحقق: عبد الرحمن بن سليمان العثيمين، مكتبة العبيكان، الرياض، الطبعة الأولى، ١٤٢٥ هـ – ٢٠٠٥ م
_ ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري المعروف بابن سعد، الطبقات الكبرى، دراسة وتحقيق: محمد عبد القادر عطا، دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الأولى، ١٤١٠ هـ – ١٩٩٠ م
_ ابن شبه، عمر بن شبة (واسمه زيد) بن عبيدة بن ريطة النميري البصري، أبو زيد (ت ٢٦٢هـ)، تاريخ المدينة لابن شبة، حققه: فهيم محمد شلتوت، طبع على نفقة: السيد حبيب محمود أحمد – جدة، ١٣٩٩ هـ
_ ابن عبدالبر، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (ت ٤٦٣هـ)، المحقق: علي محمد البجاوي، دار الجيل، بيروت، الطبعة الأولى، ١٤١٢ هـ – ١٩٩٢ م
_ ابن عبدربه اندلسی، أبو عمر، شهاب الدين أحمد بن محمد بن عبد ربه ابن حبيب ابن حدير بن سالم المعروف بابن عبد ربه الأندلسي (ت ٣٢٨هـ)، العقد الفريد، دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الأولى، ١٤٠٤ هـ
_ ابن عساکر، أبو القاسم علي بن الحسن ابن هبة الله بن عبد الله الشافعي المعروف بابن عساكر (٤٩٩ هـ – ٥٧١ هـ)، تاريخ مدينة دمشق، وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحيها من وارديها وأهلها، دراسة وتحقيق: محب الدين أبو سعيد عمر بن غرامة العمروي، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ١٤١٥ هـ – ١٩٩٥ م
_ ابن عماد، عبد الحي بن أحمد بن محمد ابن العماد العَكري الحنبلي، أبو الفلاح (ت ١٠٨٩هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، حققه: محمود الأرناؤوط، خرج أحاديثه: عبد القادر الأرناؤوط، دار ابن كثير، دمشق – بيروت، الطبعة الأولى، ١٤٠٦ هـ – ١٩٨٦ م
_ ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم الدینوری ( ت ۲۷۶ ق)، المحقق: علی شیری، دارالاضواء، بیروت الطبعة الاولی، ۱۴۱۰ ق
_ ابن کثیر، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (ت ٧٧٤ هـ)، البداية والنهاية، تحقيق: عبد الله بن عبد المحسن التركي، دار هجر للطباعة والنشر والتوزيع والإعلان، الطبعة الأولى، ١٤١٨ هـ – ١٩٩٧ م
_ ابن کثیر، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد الشيباني الجزري، عز الدين ابن الأثير (ت ٦٣٠هـ)، الكامل في التاريخ، تحقيق: عمر عبد السلام تدمري، دار الكتاب العربي، بيروت – لبنان، الطبعة الأولى، ١٤١٧هـ / ١٩٩٧م
_ ابن منظور، محمد بن مكرم بن على، أبو الفضل، جمال الدين ابن منظور الانصاري الرويفعى الإفريقى (ت ٧١١هـ)، مختصر تاريخ دمشق لابن عساكر، المحقق: روحية النحاس، رياض عبد الحميد مراد، محمد مطيع، دار الفكر للطباعة والتوزيع والنشر، دمشق – سوريا، الطبعة الأولى، ١٤٠٢ هـ – ١٩٨٤م
_ ابوالفرج اصفهانی، علي بن الحسين بن محمد بن أحمد بن الهيثم المرواني الأموي القرشي، أبو الفرج الأصبهاني (ت ٣٥٦هـ)، مقاتل الطالبيين، المحقق: السيد أحمد صقر، دار المعرفة، بيروت
_ ازهری، سليمان بن عمر بن منصور العجيلي الأزهري، المعروف بالجمل (ت ١٢٠٤هـ)، فتوحات الوهاب بتوضيح شرح منهج الطلاب المعروف بحاشية الجمل (منهج الطلاب اختصره زكريا الأنصاري من منهاج الطالبين للنووي ثم شرحه في شرح منهج الطلاب)، دار الفكر، الطبعة: بدون طبعة وبدون تاريخ
_ أماسی، روض الأخيار المنتخب من ربيع الأبرار، محمد بن قاسم بن يعقوب الأماسي الحنفي، محيي الدين، ابن الخطيب قاسم (ت ٩٤٠هـ)، دار القلم العربي، حلب، الطبعة الأولى، ١٤٢٣ هـ
_ بغدادی، قدامة بن جعفر بن قدامة بن زياد البغدادي، أبو الفرج (ت ٣٣٧هـ)، الخراج وصناعة الكتابة، دار الرشيد للنشر، بغداد، الطبعة الأولى، ١٩٨١ م
_ بلاذری، أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُري (ت ٢٧٩هـ)، جمل من أنساب الأشراف، تحقيق: سهيل زكار ورياض الزركلي، دار الفكر – بيروت، الطبعة الأولى، ١٤١٧ هـ – ١٩٩٦ م
_ بلاذری، أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُري (ت ٢٧٩هـ)، فتوح البلدان، دار ومكتبة الهلال- بيروت، ١٩٨٨ م
_ تفتازانی، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازاني (ت ۷۹۱هـ)، شرح المقاصد، دار المعارف النعمانية – باكستان، الطبعة الأولى ۱۴۰۱هـ – ۱۹۸۱م
_ توحیدی، أبو حيان علي بن محمد بن العباس (ت نحو ٤٠٠هـ)، المحقق: د/ وداد القاضي، دار صادر – بيروت، الطبعة الأولى، ١٤٠٨ هـ – ١٩٨٨ م
_ جماعیلی، عبد الغني بن عبد الواحد بن علي بن سرور المقدسي الجماعيلي الدمشقي الحنبلي، أبو محمد، تقي الدين (ت ٦٠٠ هـ)، عمدة الأحكام الكبرى، المحقق: الدكتور سمير بن أمين الزهيري، مكتبة المعارف للنشر والتوزيع، الرياض – المملكة العربية السعودية، الطبعة الأولى، ١٤٣٠ هـ – ٢٠٠٩ م
_ حقی، إسماعيل حقي بن مصطفى الإستانبولي الحنفي الخلوتي , المولى أبو الفداء (ت ١١٢٧هـ)، روح البيان، دار الفكر – بيروت
_ رباط، خالد الرباط، سيد عزت عيد، محمد أحمد عبد التواب [بمشاركة الباحثين بدار الفلاح]، الجامع لعلوم الإمام أحمد – العقيدة، الإمام أبو عبد الله أحمد بن حنبل، دار الفلاح للبحث العلمي وتحقيق التراث، الفيوم – جمهورية مصر العربية، الطبعة الأولى، ١٤٣٠ هـ – ٢٠٠٩ م
_ رملی، شمس الدين محمد بن أبي العباس أحمد بن حمزة شهاب الدين الرملي (ت ١٠٠٤هـ)، نهاية المحتاج إلى شرح المنهاج، دار الفكر، بيروت، الطبعة: ط أخيرة – ١٤٠٤هـ/١٩٨٤م
_ زروق، شهاب الدين أبو العباس أحمد بن أحمد بن محمد بن عيسى البرنسي الفاسي، المعروف بـ زروق (ت ٨٩٩هـ)، شرح زروق على متن الرسالة لابن أبي زيد القيرواني، أعتنى به: أحمد فريد المزيدي، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الطبعة الأولى، ١٤٢٧ هـ – ٢٠٠٦ م
_ زمخشری، جار الله الزمخشري توفي ٥٨٣ هـ، ربيع الأبرار ونصوص الأخيار، مؤسسة الأعلمي، بيروت، الطبعة الأولى، ١٤١٢ هـ
_ سبط ابن جوری، شمس الدين أبو المظفر يوسف بن قِزْأُوغلي بن عبد الله المعروف بـ «سبط ابن الجوزي» (٥٨١ – ٦٥٤ هـ)، مرآة الزمان في تواريخ الأعيان، تحقيق وتعليق: [بأول كل جزء تفصيل أسماء محققيه] محمد بركات، كامل محمد الخراط، عمار ريحاوي، محمد رضوان عرقسوسي، أنور طالب، فادي المغربي، رضوان مامو، محمد معتز كريم الدين، زاهر إسحاق، محمد أنس الخن، إبراهيم الزيبق، الناشر: دار الرسالة العالمية، دمشق – سوريا، الطبعة الأولى، ١٤٣٤ هـ – ٢٠١٣ م
_ سنیکی، زكريا بن محمد بن أحمد بن زكريا الأنصاري زين الدين أبو يحيى السنيكي (ت ٩٢٦هـ)، الغرر البهية في شرح البهجة الوردية، المطبعة الميمنية، الطبعة: بدون طبعة وبدون تاريخ
_ صفدی، صلاح الدين خليل بن أيبك بن عبد الله الصفدي (ت ٧٦٤هـ)، الوافي بالوفيات، المحقق: أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، دار إحياء التراث – بيروت، ١٤٢٠هـ- ٢٠٠٠م
_ صنعانی، أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني (١٢٦ – ٢١١ هـ)، المصنف، المحقق: حبيب الرحمن الأعظمي، المجلس العلمي- الهند، توزيع المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة الثانية، ١٤٠٣ هـ – ١٩٨٣
_ طبری، أبو العباس، أحمد بن عبد الله بن محمد، محب الدين الطبري (ت ٦٩٤هـ)، الرياض النضرة في مناقب العشرة، دار الكتب العلمية، الطبعة الثانية
_ طبری، أبو جعفر، محمد بن جرير الطبري (٢٢٤ – ٣١٠ هـ)، تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، ويليه بالجزء ١١: «صلة تاريخ الطبري» لعريب بن سعد القرطبي [ت ٣٦٩ هـ]، ويليه: «تكملة تاريخ الطبري» لمحمد بن عبد الملك الهمذاني [ت ٥٢١ هـ]، ويليه: «المنتخب من كتاب ذيل المذيل من تاريخ الصحابة والتابعين لمحمد بن جرير الطبري» لأحد العلماء، المحقق: محمد أبو الفضل إبراهيم [ت ١٩٨٠ م]، الناشر: دار المعارف بمصر، الطبعة الثانية، ١٣٨٧ هـ – ١٩٦٧ م
_ طرسوسی، إبراهيم بن علي بن أحمد بن عبد الواحد ابن عبد المنعم الطرسوسي، نجم الدين الحنفي (ت ٧٥٨هـ)، تحفة الترك فيما يجب أن يعمل في الملك، المحقق: عبد الكريم محمد مطيع الحمداوي، الطبعة الثانية
_ طقوش، د محمد سهيل طقوش، تاريخ الخلفاء الراشدين الفتوحات والإنجازات السياسية، دار النفائس، الطبعة الطبعة الأولى ١٤٢٤هـ-٢٠٠٣م
_ طهطاوی، رفاعة رافع بن بدوي بن علي الطهطاوي (ت ١٢٩٠هـ)، نهاية الإيجاز في سيرة ساكن الحجاز، دار الذخائر – القاهرة، الطبعة الأولى – ١٤١٩ هـ
_ مناوی، زين الدين محمد المدعو بعبد الرؤوف بن تاج العارفين بن علي بن زين العابدين الحدادي ثم المناوي القاهري (ت ١٠٣١هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، المكتبة التجارية الكبرى – مصر، الطبعة: الأولى، ١٣٥٦
_ هیتمی، أحمد بن محمد بن علي بن حجر الهيتمي السعدي الأنصاري، شهاب الدين شيخ الإسلام، أبو العباس (ت ٩٧٤هـ)، تحفة المحتاج في شرح المنهاج، روجعت وصححت: على عدة نسخ بمعرفة لجنة من العلماء، المكتبة التجارية الكبرى بمصر لصاحبها مصطفى محمد، الطبعة: بدون طبعة، ١٣٥٧ هـ – ١٩٨٣ م (ثم صورتها دار إحياء التراث العربي – بيروت، بدون طبعة وبدون تاريخ)_ هیتمی، أحمد بن محمد بن علي بن حجر الهيتمي السعدي الأنصاري، شهاب الدين شيخ الإسلام، أبو العباس (ت ٩٧٤هـ)، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، المحقق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي – كامل محمد الخراط، مؤسسة الرسالة – لبنان، الطبعة الأولى، ١٤١٧هـ – ١٩٩٧م
_ یافعی، أبو محمد عفيف الدين عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان اليافعي (ت ٧٦٨هـ)، مرآة الجنان وعبرة اليقظان في معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان، وضع حواشيه: خليل المنصور، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الطبعة الأولى، ١٤١٧ هـ – ١٩٩٧ م
پینوشتها
[۱] شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ۱ / ۲۷۷
[۲] شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ۱ / ۲۷۸
[۳] حیدر علی فیض آبادی در ازاله الغین جمعی از کسانی لعن کننده یزید بودند را ذکر میکند. علامه میرحامد حسین چنین می نویسد: و مولوی حیدرعلی با آن همه غلو و تعصّب نام میرزا محمد بدخشی را در ازالة الغین در جمله علمای سنّیه که لاعن یزیداند ذکر کرده و کتاب مفتاح النّجا را در ذکر قرین دیگر کتب ائمه و اساطین خود گردانیده بلکه آن را بر ذکر کتب عدیده که ذکرش نموده و کتب دیگر که ذکرش نکرده و تصریح صریح باعتبار آن نموده تقدیم بخشیده و این کتاب را از شواهد مزکّی در دعوی خود شمرده چنانچه در ازالة الغین در ذکر لاعنین یزید بعد یاد نمودن اسامی جمعی از علمای خود میگوید و از آنجمله است میرزا محمد بدخشی و از آنجمله است خواجه نصیر الملة و الدین مشتهر بخواجه نصر اللّه کابلی وطنا و مکی و مدنی اصلا صاحب صواقع محرقه و بوارق موبقه و نهج السلامة و فضائح الروافض و فرزند دلبندش صاحب سواطع مشرقه شرح الصواعق المحرقه و از آنجمله است صاحب سیف المسلول للسّنّة العلیاء علی الّذین فرّقوا دینهم و کانوا شیعا و از آنجمله است مولوی اکرام الدّین دهلوی و از آنجمله است حضرت اسوة المحدثین المتبحرین قدوة العرفاء السّالکین شاه ولی اللّه دهلوی و از آنجمله است حجة اللّه علی البریّة صاحب تحفه اثنا عشریّه که در زمان متاخر بنیاد مناظره شیعه و سنی بعنوانیکه قلوب مخالفین بکنهش می رسد نهاده اوست و از آنجمله است ارشد تلامذه او رشید المتکلمین مولانا محمد رشید الدّین قدس اللّه اسرارهم و زاد اللّه انوارهم و از آنجمله است مولانا بحر العلوم العقلیة و الاصولیة مولوی عبد العلی ادام اللّه فیض تصنیفاته و احسان تعلیمه و آبائه الصّالحین علی رؤس الطّالبین
عبقات الأنوار، مجلد حدیث تشبیه: ص ۴۳۶ _ ۴۳۷
[۴] الشيخ الامام علي بن محمد بن علي، أبو الحسن الطبري، الملقب بعماد الدين، المعروف بالكيا الهراسي الشافعي (ت ٥٠٤هـ)
[۵] وحدث الحافظ أبو طاهر السلفي قال: استفتيت شيخنا أبا الحسن المعروف بالكيا الهراسي ببغداد في سنة خمس وتسعين وأربعمائة لكلام جرى بيني وبين الفقهاء بالمدرسة النظامية، وصورة الاستفتاء … وسئل الكيا أيضاً عن يزيد بن معاوية فقال: إنه لم يكن من الصحابة لأنه ولد في أيام عمر بن الخطاب، رضي الله عنه، وأما قول السلف ففيه لأحمد قولان تلويح وتصريح، ولمالك قولان تلويح وتصريح، ولأبي حنيفة قولان تلويح وتصريح، ولنا قول واحد التصريح دون التلويح وكيف لا يكون كذلك وهو اللاعب بالنرد والمتصيد بالفهود ومدمن الخمر، وشعره في الخمر معلوم، ومنه قوله:
أقول لصحبٍ ضمت الكأس شملهم … وداعي صبابات الهوى يترنم
خذوا بنصيبٍ من نعيمٍ ولذةٍ … فكلٌ وإن طال المدى يتصرم
وفيات الأعيان، ۳ / ۲۸۷
[۶] وقد أفتى الإمام أبو حامد الغزالي، رحمه الله تعالى، في مثل هذه المسألة بخلاف ذلك، فإنه سئل عمن صرح بلعن يزيد : هل يحكم بفسقه أم هل يكون ذلك مرخصاً فيه وهل كان مريداً قتل الحسين، رضي الله عنه، أم كان قصده الدفع وهل يسوغ الترحم عليه أم السكوت عنه أفضل ينعم بإزالة الاشتباه مثاباً، فأجاب: لا يجوز لعن المسلم أصلاً، ومن لعن مسلماً فهو الملعون، وقد قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: (المسلم ليس بلعانٍ) ، وكيف يجوز لعن المسلم ولا يجوز لعن البهائم وقد ورد النهي عن ذلك، وحرمة المسلم أعظم من حرمة الكعبة بنص النبي، صلى الله عليه وسلم. ويزيد صح إسلامه
وفيات الأعيان، ۳ / ۲۸۸؛ مرآة الجنان وعبرة اليقظان، ۳ / ۱۳۴
[۷] قال صالح: قلت لأبي: إن قومًا يقولون إنهم يحبون يزيد. فقال: يا بني! وهل يحب يزيد أحد يؤمن باللَّه واليوم الآخر؟ فقلت: يا أبت، فلماذا لا تلعنه؟ فقال: يا بني، ومتى رأيت أباك يلعن أحدًا
الجامع لعلوم الإمام أحمد، ۴ / ۶۰۰
[۸] ثم افترقوا، ثلاث فرق: فرقة لعنته وفرقة أحبته وفرقة لا تسبه ولا تحبه وهذا هو المنصوص عن الإمام أحمد وعليه المقتصدون من أصحابه وغيرهم من جميع المسلمين
مجموع الفتاوى، ۴ / ۴۸۳
[۹] والصواب هو ما عليه الأئمة: من أنه لا يخص بمحبة ولا يلعن. ومع هذا فإن كان فاسقا أو ظالما فالله يغفر للفاسق والظالم لا سيما إذا أتى بحسنات عظيمة
مجموع الفتاوى، ۳ / ۴۱۳
[۱۰] بيعة يزيد بن معاوية لم تكن مأخوذة عن أهل الحل والعقد، ويعجبني ما قاله بعضهم لمعاوية وقد قال معاوية: ما رأيك في يزيد؟ فقال: إن تكلمت بالحق خفتكم وإن تكلمت بالباطل خفت الله فأنا أسكت ولا أتكلم بشيء.
تحفة المجيب على أسئلة الحاضر والغريب، ص ۲۱۲
[۱۱] وقد خرج عليه بعض أفاضل الصحابة الذين هم خير من يزيد ألف مرة وليس لهم حجة في خروج عبد الله بن الزبير وخروج الحسين كذلك، فإنه ارتكب كثيرًا من المحرمات على أن عدم الخروج والصبر كان أولى
تحفة المجيب على أسئلة الحاضر والغريب، ص ۲۱۲
[۱۲] عبد الرحمن بن أبي بكر الصديق، يكنى أبا عبد الله. وقيل: بل يكنى أبا محمد بابنه محمد الذي يقال له أبو عتيق، والد عبد الله بن أبي عتيق
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ۲ / ۸۲۴
وهو الذي قال لمروان لما دعي إلى بيعة يزيد: إنما يريدون أن يجعلوها كسروية أو هرقلية
المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ۵ / ۲۹۹
[۱۳] أنت – والله يا أم المؤمنين – العالمة بالله وبرسوله ، دللتنا على الحق ، وحضضتنا على حظ أنفسنا ، وأنت أهل لأن يطاع أمرك ، ويسمع قولك ، وإن أمر يزيد قضاء من القضاء ، وليس للعباد الخيرة من أمرهم ، وقد أكد الناس بيعتهم في أعناقهم ، وأعطوا عهودهم على ذلك ومواثيقهم ، أفترين أن ينقضوا عهودهم ومواثيقهم؟ فلما سمعت ذلك عائشة علمت أنه سيمضي على أمره ، فقالت : أما ما ذكرت من عهود ومواثيق ، فاتق الله في هؤلاء الرهط ، ولا تعجل فيهم ، فلعلهم لا يصنعون إلا ما أحببت
الإمامة والسياسة، ۱ / ۲۰۵
[۱۴] معاویه وقتی نظر عبدالله بن زبیر را پرسید، عبدالله غیر مستقیم او را از این کار نهی کرد ولی با اهانت و تمسخر معاویه مواجه شد
فقال؛ لعبد الله بن الزبير: ما ترى في بيعة يزيد؟
قال: يا أمير المؤمنين إني أناديك ولا أناجيك، إن أخاك من صدقك، فانظر قبل أن تتقدم، وتفكّر قبل أن تندّم، فإن النظر قبل التقدّم، والتفكر قبل التندم.
فضحك معاوية وقال: ثعلب رواغ! تعلمت السجع عن الكبر، في دون ما سجعت به على ابن أخيك ما يكفيك
العقد الفريد، ۵ / ۱۱۷
[۱۵] ثم التفت إلى الأحنف فقال: ما ترى في بيعة يزيد؟قال: نخافكم إن صدّقناكم، ونخاف الله إن كذبنا
العقد الفرید، ۵ / ۱۱۷
[۱۶] ثم كتب إلى مروان بن الحكم عامله على المدينة أن ادع أهل المدينة إلى بيعة يزيد؛ فإن أهل الشام والعراق قد بايعوا. فخطبهم مروان فحضّهم على الطاعة وحذّرهم الفتنة، ودعاهم إلى بيعة يزيد، وقال: سنة أبي بكر الهادية المهدية. فقال له عبد الرحمن بن أبي بكر: كذبت… وتكلم الحسين بن علي، وعبد الله بن الزبير، وعبد الله بن عمر وأنكروا بيعة يزيد، وتفرق الناس
العقد الفرید، ۵ / ۱۱۹
[۱۷] لما شاور معاوية أهل الشام فيمن يوليه الخلافة، وأشاروا بعبد الرحمن؛ أسرها معاوية في نفسه، ثم إن عبد الرحمن مرض، فأمر معاوية طبيبا يهوديا كان مكينا عنده، واسمه ابن أثال، وضمن له معاوية مالا مع إسقاط خراجه وتوليته حمص، فسقاه شربة، فمات
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ۲ / ۸۳۰؛ مرآة الزمان في تواريخ الأعيان، ۷ / ۹۶؛ الوافي بالوفيات، ۱۸ / ۸۶
[۱۸] ودس معاوية إليه حين أراد أن يعهد إلى يزيد بعده، وإلى سعد بن أبي وقّاص سمّا فماتا منه في أيام متقاربة
مقاتل الطالبيين، ص ۶۰
[۱۹] شرح المقاصد في علم الكلام، تفتازانی،۲ / ۳۰۷
[۲۰] عمدة الأحكام الكبرى، جماعیلی، المقدمة/ ۴۲؛ ذيل طبقات الحنابلة، ابن رجب، ۳ / ۵۵
[۲۱] الرد علی المتعصب العنید المانع من ذم یزید، ص ۸۷
[۲۲] نثر الدر في المحاضرات، آبی، ۲ / ۱۳۳؛ ربيع الأبرار ونصوص الأخيار، زمخشری، ۲ / ۶۰؛ البصائر والذخائر، ابوحیان التوحیدی، ۵ / ۱۶۰؛ روض الأخيار المنتخب من ربيع الأبرار، ابن خطیب، ص ۱۹۸؛ روح البيان، اسماعیل حقی، ۱ / ۱۸۰
[۲۳] روح البيان، اسماعیل حقی، ۱ / ۱۷۹ – ۱۸۰
[۲۴] البداية والنهاية، ابن کثیر، ۱۱ / ۶۳۰
[۲۵] روح البيان، ۴ / ۱۴۳؛ نهاية الإيجاز في سيرة ساكن الحجاز، ۱ / ۶۳؛ شرح زروق على متن الرسالة، ۱ / ۸۶؛ الغرر البهية في شرح البهجة الوردية، ۵ / ۷۱؛ الصواعق المحرقة، ۲ / ۶۴۰
[۲۶] تحفة المحتاج في شرح المنهاج وحواشي الشرواني والعبادي، ۹ / ۶۷؛ نهاية المحتاج إلى شرح المنهاج، ۷ / ۴۰۳؛ فتوحات الوهاب بتوضيح شرح منهج الطلاب، ۵ / ۱۱۴
[۲۷] هیتمی درباره خلافت امام حسن علیه السلام می نویسد:
هو آخر الخلفاء الراشدين بنص جده صلى الله عليه وسلم ولي الخلافة بعد قتل أبيه بمبايعة أهل الكوفة فأقام بها ستة أشهر وأياما خليفة حق وإمام عدل وصدق تحقيقا لما اخبر به جده الصادق المصدوق صلى الله عليه وسلم بقوله (الخلافة بعدي ثلاثون سنة)
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ۲ / ۳۹۷
ابن خلدون در «مقدمه» بر تاریخ در بحث از دوازده امام می گوید پیامبر(ص) فرموده اند: «خلافت پس از من سی سال یا سی و یک سال یا سی و شش سال خواهد بود که انقضای آن در خلافت امام حسن(ع) می باشد
الخلافة بعدي ثلاثون أو إحدى وثلاثون أو ستّ وثلاثون وانقضاؤها في خلافة الحسن
تاريخ ابن خلدون، ۱ / ۴۰۶
[۲۸] در پاورقی کتاب البدایة و النهایة درباره مواد صلحنامه امام حسن علیه السلام و معاویه آمده:
المادة الثانية: أن يكون الأمر للحسن من بعده [تاريخ الخلفاء للسيوطي ص ۱۹۴ والاصابة ۲ / ۱۲ و ۱۳ الامامة والسياسة ص ۱۵۰ دائرة معارف وجدي ۳ / ۴۴۳] وليس لمعاوية أن يعهد به إلى أحد [المدائني فيما يرويه عنه ابن أبي الحديد ج ۴ / ۸ والفصول المهمة لابن الصباغ وغيرهما]
البداية والنهاية، ۸ / ۱۸
فاصطلح معه على أن لمعاوية الإمامة ما كان حيا ، فإذا مات فالأمر للحسن
الإمامة والسياسة، ۱ / ۱۸۴
وفي رواية أن الحسن آثر الصلح مع معاوية على أن يظفر بالخلافة ما كان حيًا، فإذا مات فالأمر للحسن
تاريخ الخلفاء الراشدين الفتوحات والإنجازات السياسية، ص۴۸۴
[۲۹] تاريخ دمشق، ۵۹ / ۲۱۰؛ مختصر تاريخ دمشق، ۲۵ / ۷۵
[۳۰] تاريخ الخلفاء، ص ۱۴۹؛ التاريخ المعتبر في أنباء من غبر، ۱ / ۲۸۶
[۳۱] أن أبا سفيان جاء إلى علي عليه السلام، فقال يا علي، بايعتم رجلا من أذل قبيلة من قريش، أما والله لئن شئت لأضر منها عليه من أقطارها ولأملأنها عليه خيلا ورجالا
أنساب الأشراف، ۱ / ۵۸۸؛ تاريخ دمشق، ۲۳ / ۴۶۵؛ الرياض النضرة في مناقب العشرة، ۱ / ۲۱۹
[۳۲] فزجره علي وقال: والله إنك ما أردت بهذا إلا الفتنة، وإنك والله طالما بغيت للإسلام شرا! لا حاجة لنا في نصيحتك
الكامل في التاريخ، ۲ / ۱۸۸؛ تاريخ الطبري، ۳ / ۲۰۹؛ تحفة الترك فيما يجب أن يعمل في الملك، ص ۴
[۳۳] فقال عمر لأبي بكر: إن هذا قد قدم، وهو فاعل شرا، وقد كان النبي صلّى الله عليه وسلم يتألّفه على الإسلام، فدع له ما بيده من الصدقة! ففعل، فرضي أبو سفيان وبايعه
العقد الفريد، ۵/ ۱۱؛ مرآة الزمان في تواريخ الأعيان، ۴ / ۲۶۹
[۳۴] وعقد له أبو بكر الصديق. رضي الله عنه. مع أمراء الجيوش إلى الشام وقال: إن اجتمعتم في كيد فيزيد على الناس وإن تفرقتم فمن كانت الوقعة مما يلي عسكره فهو على أصحابه. وشيعه أبو بكر الصديق راجلا وقال: إني أحتسب خطاي هذه في سبيل الله. وجعل أبو بكر يوصيه. فتوفي أبو بكر. رضي الله عنه. وهو واليه فولاه عمر بن الخطاب دمشق. فلم يزل واليا بها حتى مات في طاعون عمواس سنة ثماني عشرة. وليس له عقب
الطبقات الكبري، ۷ / ۲۸۴
واستعمله أبو بكر الصديق وأوصاه وخرج يشيعه راجلا…. ولى يزيد بن أبي سفيان على فلسطين وناحيتها
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ۴ / ۱۵۷۵
فلما استخلف عمر ولى أبا عبيدة، وفتح الله علية الشامات، وولى يزيد بن أبي سفيان على فلسطين وناحيتها، ثم لما مات أبو عبيدة استخلف معاذ بن جبل، ومات معاذ فاستخلف يزيد بن أبي سفيان، ومات يزيد، فاستخلف أخاه معاوية
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ۴ / ۱۵۷۵
[۳۵] ولاه عمر ابن الخطاب رضي الله عنه الطائف وصدقاتها
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ۳ / ۱۰۲۵
[۳۶] لما استخلف أبو بكر قال ابو سفيان: ما لنا ولأبي فصيل، إنما هي بنو عبد مناف! قال: فقيل له: إنه قد ولى ابنك، قال: وصلته رحم!
تاریخ طبری، ۳ / ۲۰۹
[۳۷] توفي يزيد بن أبي سفيان فأمر مكانه معاوية فنعاه عمر إلى أبي سفيان فقال: احتسب يزيد يا أبا سفيان قال: يرحمه الله، فمن أمرت مكانه؟ قال معاوية قال: وصلتك رحم
مصنف عبد الرزاق، ۵ / ۴۵۵؛ تاريخ المدينة، ۳ / ۸۳۷؛ تاريخ أبي زرعة الدمشقي، ص ۲۱۸
[۳۸] ويقال: إنه ولى أبا سفيان بن حرب نجران بعد عمرو بن حزم
فتوح البلدان، ص ۷۶؛ «الخراج وصناعة الكتابة، ص ۲۷۵
بازدیدها: ۶۰