چکیده:
در میان اهل سنت، محمد بن جریر طبری از علمایی است که به واسطه کتاب خود، مورد توجه قرار گرفته است. عده ای به خاطر قدمت کتاب و مفصل بودن برخی نقل های او و همینطور تمجیدهای برخی علمای اهل سنت، آن را مورد اعتماد دانسته اند در حالی که طبری هوشمندانه تاریخی را نگاشته که تایید کننده تفکر خویش باشد. استفاده فراوان از راویان کذاب، استفاده از اسرائیلیات، حذف و سانسور برخی مطالب به بهانه های مختلف سبب شده برای استفاده از این کتاب با احتیاط بیشتری قدم برداریم. در این نوشتار برای نمونه به چند گزارش طبری در کتاب تاریخ او اشاره می کنیم که موافق اعتقادات او نیست، لذا قلم خائن او دست به حذف و یا تقطیع مطالب زده است.
کلیدواژگان: تاریخ طبری، تحریف، محمد بن جریر طبری، اسرائیلیات
مقدمه
محمد بن جریر طبری (م ۳۱۰ ق) از علمای متقدم اهل سنت است. دو اثر معروف او مورد توجه جامعه اهل سنت قرار گرفته است؛ کتاب تاریخ او به نام تاریخ الامم و الرسل و الملوک و کتاب تفسیر او به نام جامع البیان فی تفسیر القرآن.
با نگاهی به تاریخ طبری می بینیم که او آنچه را که با اعتقادات او هماهنگی نداشته را حذف و یا به صورت ناقص ذکر کرده است. طبری با نگارش غیر منصفانه و تقطیع تاریخ، حقیقت را برای مردم مبهم نموده و با غرض ورزی های اعتقادی خود حق و حقیقت را با باطل مخلوط کرده است. این حقیقت در لا به لای تعریف و تمجیدهایی که علمای اهل سنت از این کتاب کرده اند قابل مشاهده است.
ابن خلدون در تاریخ خود درباره این کتاب می نویسد:
و این تاریخ بزرگ اوست، زیرا معتبرترین آنچه در این مورد دیدیم و دورترین ردّی است در مورد بزرگان امت، بهترین و عادل ترین، از صحابه و تابعین. غالباً در سخنان مورخان گزارش هایی وجود دارد که حاوی بدی های آنها است که بیشتر آنها از اهل هوی است. سزاوار نیست که کتاب ها به واسطه این مطالب سیاه شود.[۱]
ابن خلدون به وضوح دلیل تمجید از کتاب تاریخ طبری را عدم ذکر بدی ها و زشت کاری های صحابه و تابعین نقل می کند و ذکر آنها را فقط سیاه کردن برگه های کاغذ دانسته که فایده ای ندارد. باید از ابن خلدون پرسید که چرا نباید این مطالب نقل شود؟ اگر قرار بر این است که با اقتدای صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله به هدایت برسیم، آیا نباید در مرحه اول آنها را بشناسیم تا به سراغ هر کسی نرویم؟
نگاه علمای شیعه به تاریخ طبری
در مقابل دیدگاه امثال ابن خلدون، علمای شیعه نگاه مثبتی به تارخ طبری ندارند.
علامه عسکری در مقدمه ای که بر کتاب سیری بر صحیحین زده، می نویسد:
و بر همین اساس، در میان کتاب های تاریخ و سیره، تاریخ طبری از همه تواریخ محکم تر و معتبر تر به شمار آمده، چه او نیز راه بخاری را پیموده است و به شدت مراقب بوده حدیثی را که کوچکترین تضادی با منافع و وجهه آن گروه از صحابه، که مورد احترام اسلام رسمی بودند، داشت نقل ننماید و متقابلا هر حدیث ساختگی را که دست آویزی برای توجیه ستمگری های آنان داشت بازگو نموده است. به همین خاطر، طبری صدها حدیث جعلی و پرداخته دست بی دینان و دشمنان اسلام را روایت کرد و در نتیجه تمامی حوادث تاریخی عصر پیامبر و خلفای اولیه را واژگونه تصویر نمود و از آنجا که سخت پایبند حفظ منافع خلفا و صحابه مورد تایید آنها بود، چنان شهرت و اعتبار یافت که امام المورخین، پیشوای تاریخ نگاران خوانده شد و پس از وی مورخین نامی چون ابن اثیر، ابن کثیر و ابن خلدون تاریخ زندگی صحابه را فقط از او اقتباس نمودند.
پیروان اسلام رسمی، از قرن چهارم به بعد، به دنبال دانشمندان وابسته به دستگاه، شش کتاب حدیث فوق را منتشر ساخته مورد عمل قرار دادند، در تاریخ نگاری نیز فقط طبری و پیروانش ماخذ کار شده و در نتیجه صدها کتاب حدیث و تفسیر و تاریخ که دیگر دانشمندان گردآورده بودند به دست فراموشی سپرده شد. و بدین صورت راه بحث و تحقیق و شناسایی اسلام راستین را _ اسلامی که پیامبر برای انسان ها به ارمغان آورده بود _ به روی خود و دیگران بستند.[۲]
علامه امینی بعد از اشاره به شرح حال برخی از راویان تاریخ طبری می نویسد:
این گونه مطالب پست و ساختگی، تاریخ ابن عساکر، تاریخ ابن اثیر و ابن کثیر، تاریخ ابن خلدون و ابی الفداء و همچنین کتب افراد دیگری را که کورکورانه دنبال رو طبری شده اند سیاه کرده است… آنانی که تصور نموده اند آنچه طبری در تاریخش بافته است، حقیقت داشته؛ لذا تالیفات امروزی نیز پر از مطالب پوچی است که نتیجه دنباله روی هواهای نفسانی و برگرفته از این گونه تالیفات پست و بیهوده است.[۳]
علامه شوشتری می نویسد:
طبری کتابش را از روایات و اخباری که دروغ بودن و مخالفتش با تواتر سیره قطعی است پر کرده است و این دسته از اخبار و روایات اخباری ملعون و ناپسند و منقول از سرّی از شعیب از سیف بن عمر است.[۴]
فضای فکری _ اعتقادی طبری
در ابتدا برای آشنایی با فضای فکری طبری، گزارشی را نقل می کنیم که به اعتقاد طبری درباره کسی که ابوبکر و عمر را امام هدایت نمی داند می پردازد.
ذهبی در سیر اعلام النبلاء به نقل از محمد بن علی بن سهل می نویسد: در هنگام مذاکره ای که محمد بن جریر {طبری} با صالح الاعلم داشت، صحبت از علی بن ابی طالب به میان آمد، در اثناء گفتگو طبری پرسید: اگر کسی ابوبکر و عمر را پیشوای هدایت نداند حکمش چیست؟ صالح گفت چنین شخصی بدعت گذار است. طبری با عصبانیت فراوان گفت: بدعت گذار؟ بدعت گذار؟ بلکه چنین شخصی را باید کُشت[۵]
بیان ذهبی به صراحت اعتقاد و دفاع طبری از دستگاه خلافت و در مقابل دشمنی آشکار با شیعه را نشان می دهد. برای روشن تر شدن مسأله در این نوشتار به چند مورد از غرض ورزی های طبری در کتاب تاریخش به عنوان نومنه اشاره می کنیم:
_ عدم نقل واقعه غدیر
یکی از اتفاقات مهم تاریخ، آخرین حج رسول خدا صلی الله علیه و آله است که به حجة الوداع معروف شد. ایشان در بازگشت در منطقه غدیر خم خطبه مهمی را ایراد فرمودند و علی بن ابی طالب علیه السلام را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی کردند. بعدها این واقعه و خطبه رسول خدا صلی الله علیه و آله مورد توجه علمای شیعه و سنی قرار گرفته و نقل و تفسیر آن، با توجه به اعتقادات خود اقدام کردند. اکثر علمای اهل سنت حتی در حد یک گزارش کوتاه، به آن اشاره کرده اند. اما متاسفانه در کتاب تاریخ طبری کوچک ترین اشاره ای به این واقعه بزرگ و مهم نشده است.
_ علت تبعید ابوذر
یکی از شخصیت های مهم در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله جندب بن جنادة بن کعیب بن صعیر از قبیله بنیغفار، معروف به ابوذر غفاری است. در صداقت و راستگویی او روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که حضرت فرمودند:
آسمان بر كسى سایه نیفكند و زمین كسى را بر پشت خود نگرفت كه راستگوتر از ابوذر باشد.[۶]
در روایتی دیگر حضرت فرمودند:
کسی که دوست دارد به فردی بنگرد كه در صورت و سیرت به عیسى علیه السلام شبیه باشد، به ابوذر بنگرد.[۷]
با توجه به این جایگاه ابوذر، طبری وقتی به نقل اخبار ایام حکومت عثمان می پردازد، درباره علت تبعید ابوذر می نویسد:
و در این سال – یعنی سال سی ام – اتفاقات بین ابوذر و معاویه و تبعید ابوذر از شام رخ داد و در مورد علت تبعید ابوذر موارد زیادی نقل شده است که من خوش نداشتم اکثر آن را ذکر کنم. [۸]
سوالی که اینجا مطرح می شود این است که علت این کراهت در نقل برای چه بوده است؟ مگر ابوذر چه بیان کرد که باعث شد معاویه، این صحابی بزرگ را از شام تبعید کند؟ با توجه به کلام نبوی و راستگویی ابوذر، آیا می شود کلام معاویه را بر ابوذر مقدم کرد؟ آن هم شخصیتی که علاوه بر صورت و چهره، از نظر اخلاق و عملکرد هم شبیه به یکی از انبیاء اولوالعزم است؟!
_ علت قتل عثمان توسط صحابه
عثمان بن عفان از افرادی است که بعد از ابوبکر و عمر، حکومت بر مسلمین را به دست گرفت. ظلم های عثمان به مسلمانان باعث شد تا مردم، خاصه صحابه رسول خدا او را به قتل برسانند.
هاشم بن عتبة بن ابیوقاص معروف به هاشم مرقال از صحابه[۹] رسول خدا صلی الله علیه و آله است. او در جریان جنگ صفین در صف یاران امیرالمومنین علیه السلام قرار داشت. در حین جنگ جوانی از سپاه معاویه رجزی درباره عثمان خواند که هاشم مرقال این گونه جواب داد: تو را چه به عثمان! او را اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) و اساتید قرآن کشتند. وقتی دیدند بدعتها از او سر زده و بر خلاف حکم قرآن عمل کرده است. و اصحاب محمد همان اصحاب دین و دیندارانند و از هر کس برای نظر دادن در کار مسلمانان شایستهتر و صاحب حقترند.[۱۰]
این مطالب به وضوح نشان می دهد که عثمان به خاطر اعمال ناشایستی که داشت، توسط صحابه رسول خدا کشته شد. حال طبری در این باره می نویسد:
اما واقدی در مورد راه افتادن اهل مصر به سمت عثمان و به خشم و غضب آمدنشان به سوی او موارد زیادی را ذکر کرده است که به برخی از آن ها اشاره شد و من به دلیل زشتی برخی از آن ها از نقلش خودداری کردم.[۱۱]
یا در جای دیگر می نویسد:
بسیاری از دلایلی که قاتلان عثمان آن را گفته اند و وسیله ای برای قتلش قرار داده اند را ذکر کردیم و از نقل بسیاری از آن ها به دلایلی که موجب روی گرداندن از آن می شود خودداری کردیم [۱۲]
طبری به عنوان تاریخ نگاری بی طرف وظیفه دارد اعتقادات خود را در نگارش تاریخ دخیل نکند ولی در این برهه از تاریخ، مجدداً می بینیم که مطالبی توسط او حذف شده است. آیا از زشت کاری های عثمان که دلیل قتل او بوده به مذاق طبری خوش نیامده؟ آیا اعمالی که قاتلان او یعنی صحابه انجام داده اند را دوست نداشته؟ و یا اصلا مشاجرات صحابه برای او خوشایند نبوده؟ این مطالب از جمله مسائلی است که ما را نسبت به قلم طبری بی اعتماد می کند.
_ مکاتبات محمد بن ابی بکر با معاویه
محمد بن ابی بکر، فرزند اولین فردی که بعد رسول خدا صلی الله علیه و آله حکومت را به دست گرفت. در شرح حال او نوشته اند:
محمد بن ابی بکر از زاهدان قریش بود[۱۳]
طبری در رابطه با نامه محمد ابن ابی بکر به معاویه میگوید:
هشام از ابی مخنف نقل کرده است که وی می گوید: یزید بن ظبیان همدانی برایم نقل کرد که محمد بن ابی بکر زمانی که معاویه به قدرت رسید برای او نامه نوشت. به همین دلیل ابومخنف مکاتباتی که بین آن دو صورت گرفته را نقل کرده است که من (طبری) به دلیل آن که عامه مردم شنیدن آن را تاب نمی آوردند خوش نداشتم آن ها را نقل کنم.[۱۴]
حال سوال اين است كه محمد بن ابی بکر برای معاویه چه نوشت که طبری از نقل آن منصرف شده است؟ با نگاهی به منابع اهل سنت می بینیم عباراتی در نامه است که به مزاق طبری خوش نیامده است. بلاذری در کتاب خود می نویسد:
محمد بن ابی بکر برای معاویه نوشت: از محمد بن ابی بکر به فردی گمراه معاویة بن صخر…[۱۵]
او بعد این عبارت از باب لزوم اطاعت دینداران و مومنان از ولایت الهی، شروع به نقل فضیلت های امیرالمومنین علیه السلام می کند تا اینکه معاویه را با لفظ «اللعين ابن اللعين» خطاب کرده و به انحرافاتشان اشاره می کند.
معاویه در جواب او می نویسد:
من و پدرت فضیلت و حق پسر ابو طالب را لازم و مسلم می داشتیم و چون خداوند وعده خویش را با پیامبر علیه الصلاة و السلام بسر برد و حجت خویش آشکار کرد و او صلوات الله علیه را بجوار خویش برد، پدر تو و فاروقش (عمر) اول کس بودند که حق وى بگرفتند و با وى خلاف کردند و بر این کار همدل و هم سخن بودند و او را به بیعت خویش خواندند. او دریغ ورزید و کوتاهى کرد و با وى سختیها کردند و قصدى بزرگ داشتند آنگاه وى بیعت کرد و تسلیم شد، ولى آنها وى را در کارى شرکت ندادند و به راز خویش واقف نکردند، … اگر آنچه ما میکنیم درست است، پدرت اول آن بود (که حکومت را گرفت) و اگر اشتباه است، پدر تو موسس و شروع کننده آن بود و ما شرکاى اوییم. ما به نظر و روش او اقتدا و عمل کردیم اگر پدر تو چنان نکرده بود، ما بخلاف پسر ابو طالب نمیرفتیم و تسلیم او میشدیم. ولى دیدیم که پدر تو پیش از ما با وى چنان رفتار کرد، ما نیز تبعیت او کردیم. پس هر چه خواهى عیبجوئى پدر خود کن یا از این کار دست بدار[۱۶]
در این نامه معاویه به صراحت بیان می کند که حق با علی بن ابی طالب علیه السلام بود و اول کسی که آن را گرفت پدر تو بود و ما ادامه دهنده راه او هستیم. طبری به عنوان فردی که ابوبکر را امام هدایت، صحابی رسول خدا و خلیفه بر مسلمین می داند، نمی تواند این اعترافات را تحمل کند. او تحمل ندارد که نقل کند محمد بن ابی بکر با آن جایگاه بالای دینی، به یک صحابه رسول خدا که حاکم بر مردم هم می باشد، گمراه و اللعین بن اللعین بگوید، لذا به حذف آن مبادرت کرده و می نویسد مردم تاب شنیدن آن را ندارند.
_ عدم نقل جنایات واقعه حره
یکی از وقایع سیاه تاریخ اسلام واقعه حره است. بعد از شهادت حسین بن علی علیهما السلام، قیام های متعددی بر علیه ظلم و فساد یزید بن معاویه در جامعه اسلامی رخ داد. یکی از این قیام ها، قیام مردم مدینه به رهبری عبداللّه بن حنظلة بن ابیعامر (غسیلالملائکه)[۱۷] بود که باعث شد سپاه یزید به فرماندهی مسلم بن عقبه به مدینه حمله کند. در این تجاوز، سه روز مال و جان و ناموس مردم را بر سپاه یزید حلال شد.
ابن کثیر دمشقی در این باره می نویسد:
سپس مسلم بن عقبه (که به او مسرف بن عقبه میگفتند، چون در به قتل رساندن مردم مدینه زیادهروی کرده بود) همانگونه که یزید فرمان داده بود سربازانش را سه روز در شهر مدینه آزاد گذاشت تا به کشتار و غارت و اعمال زشت و شهوترانی بپردازند.[۱۸]
هزار زن از اهالی شهر مدینه بعد از واقعة حرّه بدون اینکه شوهر داشته باشند وضع حمل کردند.[۱۹]
یاقوت حموی می نویسد:
سربازان یزید وارد مدینه شدند و اموال را غارت کردند و فرزندانشان را اسیر کردند و زنان برای آنان آزاد شد که در این جسارت هشتصد زن باردار شده و فرزندان نامشروع به دنیا آوردند که به آنان فرزندان حَرّه میگفتند.[۲۰]
ابن قتیبه دینوری می نویسد:
در واقعه حرّه هشتاد تن از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله کشته شدند به نحوی که کسی از اهل بدر باقی نماند و هفتصد نفر از قریش و انصار کشته شدند و از سایر مردم مدینه از موالی و عرب و تابعین ده هزار نفر کشته شدند.[۲۱]
فسوی می نویسد:
در روز حره سه هزار نفر از قاریان و حافظان قرآن کشته شدند.[۲۲]
متاسفانه کشتار و جنایتی به این شدت و عظمت، از هتک حرمت به زنان تا کشتار صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و حافظان و قاریان قرآن در تاریخ طبری جایی ندارد. او تنها به گزارش هایی درباره واقعه حره اشاره کرده و هیچ گزارشی از جنایات سپاه یزید نمی دهد.[۲۳]
به دلیل اینکه این حرکت به دستور حاکم وقت، یعنی یزید بن معاویه صورت گرفته و برخی بزرگان اهل سنت گفته اند لعن یزید حرام است چرا که باعث لعن افراد بالاتر از او می شود.
تفتازانی می نویسد:
اگر گفته شود: بعضی از علمای مذهب لعن یزید را جایز نمیدانند، در حالیکه خود به خوبی آگاهند که یزید و پیروانش مستحق لعن هستند!! در پاسخ میگوییم: این به خاطر فرار و اجتناب از این است که مبادا لعن یزید سرایت به دیگران که بالاتر از او هستند نماید.[۲۴]
ابن عساکر در اینبارهکه چرا بعضی لعن یزید و معاویه را جایز نمیدانند، از قول وکیع می نویسد:
معاویه به منزله حلقه دری است، که اگر آن را به حرکت درآوری بالاتر از او نیز در معرض اتهام قرار میگیرد.[۲۵]
_ علت قتل متوکل
متوکل عباسی یکی از منفورترین شخصیت های تاریخ در نزد شیعیان است. در روایتی از امیرالمومنین علیه السلام که به معرفی برخی حاکمان بنی عباس می پردازند، می فرمایند:
دهمین از آنها (حاکمان عباسی) کافرترین آنهاست که توسط یکی از نزدیکانش کشته می شود[۲۶]
کارنامه سیاه متوکل در سختگیری به امام هادی علیه السلام و شیعیان، تخریب قبر سید جوانان اهل بهشت و جسارت های او به امیرالمومنین علیه السلام باعث شد علمای متعصبی مثل ذهبی درباره او بنویسند:
متوکل بدون هیچ اختلافی ناصبی بود[۲۷]
ابن خلدون درباره جسارت های متوکل به امیرالمومنین علیه السلام می نویسد:
منتصر همواره بر پدرش از اینکه از سنت اسلاف خود یعنی مذهب اعتزال بازگشته و بر علی بن ابیطالب طعن میزند و از او به بدی یاد میکند خرده میگرفت. چه بسا ندیمان متوکل که در مجلس او زبان به نکوهش علی (علیه السلام) میگشودند، منتصر خشمگین میشد و آنان را تهدید میکرد. و پدر را میگفت که علی (علیهالسلام) بزرگ ماست و شیخ بنی هاشم است، اگر میخواهی علی را نکوهش کنی، خودت نکوهش کن و این مسخرهگان را اجازه مده که زبان به این سخنان گشایند[۲۸]
طبری علت قتل متوکل را اینجنین برای ما نقل می کند که گفته شده منتصر در مورد قتل پدر خویش با علما و فقها مشورت کرده بود و برای آنها کارهای زشت پدرش را شرح داده بود که من دوست ندارم در این کتاب بیان کنم و آنها فتوا دادند که او را بکشند[۲۹]
می بینیم که او حتی علت کشته شدن متوکل را بیان نمی کند و فقط می گوید منتصر کارهای زشت پدرش را برای فقها نقل کرد و آنها فتوا به قتلش دادند.
شراب خواری و فسق و فجور در میان خلفای بنی عباس رواج داشت و این باعث نمی شد که فقها فتوا به قتل متوکل بدهند، و این را هم می دانیم که علمای متعصب اهل سنت به خاطر جسارت به امیرالمومنین علیه السلام، فتوا به قتل متوکل ندادند، پس مساله مهم تری بوده است که طبری آن را در تاریخ خود نقل نکرده و گناه متوکل را افشا ننموده.
_ عدم نقل شرح حال برخی ائمه
امامان شیعه در طول تاریخ زندگانی خود منشأ تحولات علمی، اجتماعی و سیاسی فراوانی بوده اند، حتی زمان هایی حساس وجود داشته که خلفا به ایشان متوسل شده تا مشکلات جامعه اسلامی برطرف شود.
برای نمونه علاوه بر علمای شیعه، ابن حجر هیتمی و ابن صباغ مالکی نقل می کنند:
در زمان حكومت معتمد عبّاسى به جهت نيامدن باران ، خشكسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت؛ لذا خليفه دستور داد كه مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد. مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن كه نصارى به همراه يكى از راهبان حركت كردند و چون به بيابان رسيدند، راهب دست به سوى آسمان بلند كرد و در اين هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باريدن كرد. همچنين روز دوّم ، نيز نصارى به همراه همان راهب حركت كردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند كرد – همانند روز قبل – ابرى نمايان گشت و باران فرود آمد. به همين علّت برخی مسلمانان كه شاهد اين صحنه بودند، نسبت به دين اسلام در شكّ و ترديد قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند. وقتى اين خبر به خليفه عبّاسى رسيد، فورا دستور داد تا امام حسن عسكرى عليه السلام را احضار نمايند، هنگامى كه حضرت آمد، معتمد گفت : امّت جدّت را درياب كه در حال هلاكت بى دينى قرار گرفته اند. امام حسن عسكرى عليه السلام در مقابل ، به معتمد عبّاسى فرمود: اجازه بده كه بار ديگر نصارى براى آمدن باران بيرون بروند و دعا نمايند، من به حول و قوّه الهى ، شكّ و ترديد را از دل مردم بيرون خواهم كرد. معتمد دستور داد تا بار ديگر مردم براى آمدن باران دعا كنند، نصارى نيز به همراه راهب حركت كردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند كرد، بارش باران شروع شد. پس امام عليه السلام فرمود: آنچه كه در دست راهب است از او بگيريد. همين كه مأمورين آن را از دست راهب گرفتند، ديدند قطعه استخوان انسانى است ، آن را خدمت امام عليه السلام آوردند. حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد: براى آمدن باران دعا كن . اين بار هر چه راهب دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و دعا خواند، ديگر خبرى از باران نشد. تمامى مردم از اين ماجرا در حيرت و تعجّب قرار گرفتند. معتمد عبّاسى به امام عليه السلام عرض کرد :ياابن رسول اللّه ! چرا ديگر باران قطع شد و ديگر باران نيامد؟! امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اين استخوان يكى از پيغمبران الهى است و اين راهب آن را در دست خود مى گرفت و به سمت آسمان بلند مى كرد و به وسيله آن استخوان ، باران فرود مى آمد. این حرکت حضرت باعث شد حقّانيّت براى همگان روشن و آشكار گرديد، حضرت به منزل خود بازگشت[۳۰]
و یا داستان ضرب سکه با دستورالعمل امام باقر علیه السلام در دوران عبدالملک بن مروان که باعث رهایی از اعمال فشار رومی ها بر جهان اسلام شده بود
از کسائى نقل کرده اند که روزى در مجلس هارون الرشید سخن از تاریخچه نخستین سکه هایى که بر آنها شعارهاى اسلامى نقش بسته چنین مطرح شد، هارون گفت در آغاز، کاغذ از جانب رومیان به مملکت اسلامى وارد می شد، در آن روزگار بیشتر مردم مصر نصرانى بودند و همکیش پادشاه روم به حساب مىی آمدند.از این رو، بر حاشیه کاغذهایشان با خط رومى این کلمات: (پدر، پسر و روح القدس) نقش بسته بود. این نوع کاغذها در جامعه اسلامى از آغاز تا عصر عبد الملک مروان رواج داشت تا این که عبد الملک از کسى که زبان رومى می دانست، خواست تا آن کلمات را براى او ترجمه کند. پس از ترجمه کلمات، عبد الملک برآشفت و گفت: این شایسته نیست که در سرزمین اسلام، شعار نصرانیت به وسیله این اوراق در حد وسیعى منتشر شود. از اینرو، به عبد العزیز مروان که برادر او و نماینده و کارگزار وى در مصر بود، دستور داد تا این حاشیه ها را از بین ببرد و دستور دهد تا سازندگان کاغذ بر حاشیه کاغذها آیاتى از قرآن بنویسند. دستور از میان بردن حاشیه هاى رومى به سایر کارگزاران حکومت در سایر شهرها نیز ابلاغ گردید. کاغذها با حاشیه هاى جدید با گذشت زمان رواج یافت و به سرزمین روم نیز رسید. پادشاه روم از این برنامه ناخشنود شد و به عبد الملک نامه نوشت و از او خواست تا حاشیه هاى رومى را دوباره به کارگیرد و رواج دهد. نامه را همراه با هدایا به سوى عبد الملک گسیل داشت، اما عبد الملک نامه و هدایا را پس فرستاد، این کار دو مرتبه دیگر با هدایاى بیشتر صورت گرفت.در مرتبه آخر، پادشاه روم تهدید کرد که اگر حاشیه ها به صورت نخست باز نگردد، بر روى سکه ها، دشنام به پیامبر اسلام را نقش خواهد زد.
در این عصر، سکه هاى رایج میان مسلمانان، سکه هاى رومى بود. و اگر پادشاه روم تهدید خود را عملى مى ساخت، ضربه اى سیاسى بر حکومت اسلامى وارد مى شد و مقدسات مردم مورد اهانت قرار مى گرفت.
عبد الملک خود را مواجه با مشکلى بزرگ یافت، براى مشورت و یافتن راه حل به شخصى به نام روح بن زنباع روى آورد. ولى او در پاسخ گفت:اى عبد الملک! تو خودت خوب مى دانى که چه کسى راه حل مشکل تو را مى داند، اما به عمد آن را مطرح نمى کنى.عبد الملک: او چه کسى است؟ !روح بن زنباع: او جز باقر العلوم (عليه السلام) ـ از خاندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ـ فرد دیگرى نمى تواند باشد و تو ناگزیر هستى که از او کمک بگیرى. عبد الملک: آرى تو راست گفتی ولی او نظر درست درباره این مطلب را به من نخواهد گفت.
عبد الملک به والى خود در مدینه دستور داد تا نزد امام باقر رفته و امکانات سفر را در اختیار وى قرار دهد و آن حضرت را براى سفر به سوى شام تجهیز کند. والى مدینه، چنین کرد و امام رهسپار شام گردید. عبد الملک به استقبال آن حضرت رفت، خیر مقدم گفت و مشکل سیاسى خود را مطرح ساخت و کمک طلبید. امام باقر (عليه السلام) فرمود: کار را دشوار نگیر. نظر من این است که هم اکنون از اهل فن بخواهى تا برایت درهم و دینارهاى فراوانى را بسازند که بر یک طرف آن شعار توحید و بر طرف دیگر محمد رسول الله نقش زنند و در مدار آن نام شهرى که سکه در آن زده شده و تاریخ ساخت آن نوشته شود. سپس در زمینه برخى خصوصیات دیگر سکه ها، رهنمودهایى داد تا تقلب و دخل و تصرف در آنها به آسانى میسر نباشد.و به عبد الملک فرمود: از مردم بخواه تا از این پس با این سکه ها معاملات خود را انجام دهند و مبادلات اقتصادى را با سکه هاى رومى ممنوع و داراى مجازات اعلام کن. در ظرف چند ماه، رهنمودهاى امام باقر علیه السلام بخوبى عملى گردید و سکه هاى اسلام در روابط اقتصادى به کار گرفته شد. آن گاه عبد الملک به پادشاه روم نوشت، اگر مى خواهى تهدیدهایت را عملى کن! پادشاه روم که از رواج سکه هاى اسلامى مطلع شده بود، عملى ساختن تهدیدهاى خود را بى ثمر یافت و از آن صرف نظر کرد[۳۱]
طبری در تاریخ خود وقتی به سال زندگانی ایشان می رسد هیچ اشاره ای به این مطالب مهم که برای جامعه اسلامی (و نه فقط شیعه) حیاتی بوده، نمی کند.
او درباره امام کاظم علیه السلام به چند کلمه بسنده می کند که:
در این سال ( ۱۸۳ ق) موسی بن جعفر بن محمد (علیهم السلام) در بغداد از دنیا رفت. [۳۲]
طبری در نقل اخبار سال ۲۰۳ هجری می نویسد:
ذکر شده که مأمون از سرخس رفت تا به طوس رسید. زمانی که آنجا بود، چند روز آنجا نزد مزار پدرش ماند. سپس علی بن موسی انگور خورد و در آن زیاده روی کرد، پس ناگهان از دنیار رفت.[۳۳]
طبری ابتدائا این مطلب را با قید «ذکر» آورده، یعنی برای خودش هم به قطعیت نرسیده، با این حال او به اقول دیگر هیچ اشاره ای نمی کند. با اینکه عده ای از علمای اهل سنت به مسمومیت و شهادت امام تصریح کرده و عده ای حداقل با عبارت «قیل» به این مطلب پرداخته اند.
در مورد شرح حال امام صادق، امام جواد و امام هادی و امام حسن عسکری و حضرت مهدی علیهم السلام به هیچ وجه، حتی کوچکترین اشاره ای به ایشان هم نکرده است.
نتیجه:
محمد بن جریر طبری به عنوان تاریخ نگاری که وظیفه دارد، تاریخ را بدون در نظر گرفتن اعتقادات و حب و بعض های شخصی خود بنگارد، گاهاً به این وظیفه مهم عمل نکرده است. او در نقل برخی مطالب منصفانه عمل نکرده و با حذف یا تقطیع برخی مطالب خیانت بزرگی به جستجوگران حقیقت کرده است. قلم او همواره در خدمت حکام ظالم بوده و در مسیر تطهیر آنها حرکت کرده است.
او که غاصبین حق امیرالمومنین علیه السلام را امامان هدایت می دانسته، سعی کرده تاریخ، خاصه وقایع مهم صدر اسلام را به نحوی بنویسد که چهره واقعی دشمن برای عموم مردم قابل تشخیص نباشد. همه این عوامل باعث می شود برای مطالعه تاریخ طبری با احتیاط قدم برداشته و در مرحله اول با نگاه نقادانه جلو برویم.
پینوشتها
[۱]وهو تاريخه الكبير فإنه أوثق ما رأيناه في ذلك، وأبعد من المطاعن عن الشبه في كبار الأمّة من خيارهم وعدولهم عن الصحابة رضي الله عنهم والتابعين، فكثيرا ما يوجد في كلام المؤرخين أخبار فيها مطاعن وشبه في حقهم أكثرها من أهل الأهواء فلا ينبغي أن تسوّد بها الصحف
تاريخ ابن خلدون، ۲ / ۶۵۰
[۲] سیری در صحیحین، مقدمه، ص ۱۹ _ ۲۰
[۳] وقد سودت هاتيك المخاريق المختلفة صحائف تاريخ ابن عساكر، وكامل ابن الأثير، وبداية ابن كثير، وتاريخ ابن خلدون، وتاريخ أبي الفدا إلى كتب أناس آخرين اقتفوا أثر الطبري على العمى
والتآليف المتأخرة اليوم المشحونة بالتافهات التي هي من ولائد الأهواء و الشهوات كلها متخذة من هذه السفاسف التي عرفت حالها وسنوقفك على نماذج منها في الجزء التاسع إنشاء الله تعالى
الغدير، ۸ / ۳۲۸
[۴] وحشا کتابه من أخبار مقطوعة الکذب و على خلاف تواتر السیر، و هی أخبار ملعونة عن السریّ، عن شعیب، عن سیف
قاموس الرجال، ۹ / ۱۵۴
[۵] أخبرنا محمد بن علیّ بن سهل ابن الامام _ صاحب محمد بن جریر: سمعت محمد بن جریر و هو یکلّم ابن صالح الأعلم، و جری ذکر علیّ _ رضی الله عنه _ ثمّ قال: محمد بن جریر: من قال: إن أبابکر و عمر لیسا بامامی هدی؟ قال: مبتدع. فقال ابن جریر إنکارا علیه: مبتدع مبتدع! هذا یقتل
سير اعلام النبلاء، ۱۱ / ۱۷۰
[۶] ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء أصدق من أبي ذر
سنن الترمذي، ۶ / ۱۴۵؛ مصنف ابن أبي شيبة، ۶ / ۳۸۷؛ مسند أحمد، ۱۱ / ۷۰؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ۳ / ۸۵
[۷] من سره أن ينظر إلى شبيه عيسى ابن مريم خلقا، وخلقا، فلينظر إلى أبي ذر رضي الله عنه
المعجم الكبير، ۲ / ۱۴۹
[۸] وفی هذه السنة- أعنی سنة ثلاثین- کان ما ذکر من أمر أبی ذر ومعاویة، وإشخاص معاویة إیاه من الشام إلى المدینة، وقد ذکر فی سبب إشخاصه إیّاه منها إلیها أمور کثیرة، کرهت ذکر أکثرها
تاريخ الطبري، ۴ / ۲۸۳
[۹] الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبدالبر، ۴ / ۱۵۴۶
[۱۰] … فقال له هاشم: و ما أنت و ابن عفّان؟ إنّما قتله أصحاب محمّد (صلی الله علیه و آله) و قرّاء النّاس حين أحدث أحداثا و خالف حكم الكتاب و أصحاب محمّد(صلی الله علیه و آله) هم أصحاب الدّين و أولى بالنّظر في أمور المسلمين.
وقعة صفين، نصر بن مزاحم: ۳۵۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ۵ / ۴۳؛ ابن اثیر، علي بن أبي الكرم، الكامل في التاريخ، ۳ / ۳۱۳
[۱۱] و أما الواقدی فإنه ذکر فی سبب مسیر المصریین إلی عثمان و نزولهم ذا خشب أمورا کثیرة، منها ما قد تقدم ذکریه، و منها ما أعرضت عن ذکره کراهة منی لبشاعته
تاریخ طبری: ۴ / ۳۵۶
[۱۲]قد ذكرنا كثيرا من الأسباب الَّتِي ذكر قاتلوه أَنَّهُمْ جعلوها ذريعة إِلَى قتله، فأعرضنا عن ذكر كثير منها لعلل دعت إِلى الإعراض عنها
تاریخ طبری: ۴ / ۳۶۵
[۱۳]وأما محمد بن أبى بكر… وكان من نسّاك قريش
المعارف، ۱ / ۱۷۵؛ صفة الصفوة،۱ /۹۰؛ تلقيح فهوم أهل الأثر، ص۷۵؛ جامع الأصول، ۱۲ / ۸۴۲؛ الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ۲ / ۱۱۹
[۱۴]وذکر هشام، عن أبی مخنف، قال: وحدّثنی یزید بن ظبیان الهمدانی، أن محمّد بن أبی بکر کتب إلى معاویة بن أبِی سفیان لما ولی، فذکر مکاتبات جرت بینهما کرهت ذکرها لما فیه مما لا یحتمل سماعها العامة
تاریخ طبری: ۴ / ۵۵۷
[۱۵]كتب محمد بن أبي بكر إلى معاوية: من محمد بن أبي بكر إلى الغاوي معاوية بن صخر
أنساب الأشراف، ۲ / ۳۹۳؛ كنز الدرر وجامع الغرر، ۳ / ۳۴۹؛ جمهرة رسائل العرب في عصور العربية، ۱ / ۴۷۵
[۱۶] من معاوية بن أبي سفيان إلى محمد بن أبي بكر الزاري على أبيه، سلام على من اتبع الهدى وتزود التقوى.
أما بعد فقد أتاني كتابك تذكر فيه ما الله أهله وما اصطفى له رسوله مع كلام لفقته وصنعته لرايك فيه تضعيف ولك فيه تعنيف، ذكرت حق ابن أبي طالب وسوابقه وقرابته من رسول الله ونصرته إياه، واحججت علي بفضل غيرك لا بفضلك، فاحمد إلها صرف عنك ذلك الفضل وجعله لغيرك، فقد كنا وأبوك معنا في حياة من نبينا نرى حق ابن أبي طالب لنا لازما وفضله علينا مبرزا، فلما اختار الله لنبيه ما عنده وأتم له وعده وافلج حجته وأظهر دعوته، قبضه الله إليه، فكان أبوك- وهو صديقه- وعمر- وهو فاروقه- أول من أنزله منزلته عندهما فدعواه إلى أنفسهما فبايع لهما لا يشركانه في أمرهما ولا يطلعانه على سرهما حتى مضيا وانقضى أمرهما، ثم قام عثمان ثالثا يسير بسيرتهما ويهتدي بهديهما فعبته أنت وصاحبك حتى طمع فيه الأقاصي من أهل المعاصي وظهرتما له بالسوء وبطنتما حتى بلغتما فيه مناكما، فخذ- يا ابن أبي بكر- حذرك وقس شبرك بفترك تقصر عن أن تسامي أو توازي من يزن الجبال حلمه، ويفصل بين أهل الشك علمه، ولا تلين على قسر قناته (فإن) أبوك مهد مهاده وثنا لملكه وساده فإن كان ما نحن فيه صوابا فأبوك أوله، وإن كان خطأ فأبوك أسسه ونحن شركاؤه، برأيه اقتدينا وفعله (كذا) احتذينا ، ولولا ما سبقنا إليه أبوك وأنه لم يره موضعا للأمر، ما خالفنا علي بن أبي طالب ولسلمنا إليه، ولكنا رأينا أباك فعل أمرا اتبعناه واقتفونا أثره فعب أباك ما بدا لك أودع، والسلام على من أجاب، ورد غوايته وأناب
[۱۷] از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله که در جنگ احد به شهادت رسید
[۱۸] ثمّ أباح مسلم بن عقبة، الّذي يقول فيه السّلف مسرف بن عقبة – قبحه الله من شيخ سوء ما أجهله – المدينة ثلاث أيّام كما أمره يزيد، لا جزاه اللّه خيرا، وقتل خلقا من أشرافها وقرّائها وانتهب أموالا كثيرة منها، ووقع شرّ عظيم وفساد عريض على ما ذكره غير واحد
البداية والنهاية، ۸ / ۲۴۱
[۱۹] قال المدائنی عن أبی قرة قال: قال هشام بن حسان: ولدت ألف امرأة من أهل المدینة بعد وقعة الحرة من غیر زوج البداية والنهاية، ۸ / ۲۴۱
[۲۰] ودخل جنده المدينة فنهبوا الأموال وسبوا الذّرية واستباحوا الفروج، وحملت منهم ثمانمائة حرّة وولدن، وكان يقال لأولئك الأولاد أولاد الحرّة
معجم البلدان، ۲ / ۲۴۹
[۲۱]قتل يوم الحرة من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم ثمانون رجلا ، ولم يبق بدري بعد ذلك ، ومن قريش والأنصار سبع مئة ، ومن سائر الناس من الموالي والعرب والتابعين عشرة آلاف
الإمامة والسياسة، ۱ / ۲۳۹
[۲۲]وقتل يومئذ من حملة القرآن سبعمائة نفس
المعرفة والتاريخ، ۳ / ۳۲۵؛ الإصابة في تمييز الصحابة، ۶ / ۱۹۶
[۲۳]وكانت وقعة الحرة فِي ذي الحجة من سنة ثلاث وستين يوم الأربعاء…
تاريخ الطبري، ۵ / ۴۸۷
[۲۴] فإن قيل: فمن علماء المذهب من لم يجوز اللعن على يزيد مع علمهم بأنه يستحق ما يربو على ذلك و يزيد. قلنا: تحاميا عن أن يرتقى إلى الأعلى فالأعلى
شرح المقاصد، ۵ / ۳۱۱
[۲۵]معاوية بمنزلة حلقة الباب من حركه اتهمناه على من فوقه
تاريخ دمشق، ۵۹ / ۲۱۰
[۲۶] عاشرهم أکفرهم یقتله أخصهم به
مناقب آل أبي طالب، ۲ / ۲۷۶
[۲۷]وكان فِي المتوكًل نَصَبٌ بلا خلاف
سير أعلام النبلاء، ۱۲ / ۱۸
در پاورقی همین عبارت کتاب آمده: أهل النصب: هم المتدينون ببغضة علي رضي الله عنه، لانهم نصبوا له: أي عادوه
ذهبی این مطلب را در تاریخ الاسلام خود بدون اختلاف می داند
وكان فِي المتوكًل نَصَبٌ بلا خلاف
تاریخ الاسلام، ۱۸ / ۵۵۲
[۲۸] ان المنتصر تنكر عليه انحرافه عن سنن سلفه فيما ذهبوا إليه من مذهب الاعتزال والتشيع لعلى وربما كان الندمان في مجلس المتوكل يفيضون في ثلب على فينكر المنتصر ذلك ويتهددهم ويقول للمتوكل ان عليا هو كبير بيننا وشيخ بنى هاشم فان كنت لا بد ثالبه ولا تجعل لهؤلاء الصفاغين سبيلا إلى ذلك فيستخف به ويشتمه ويأمر وزيره عبيد الله بصفعه ويتهدده بالقتل
تاريخ ابن خلدون: ۳ / ۳۴۹
[۲۹] و ذكر ان المنتصر كان شاور في قتل ابيه جماعه من الفقهاء، و اعلمهم بمذاهبه، و حكى عنه أمورا قبيحه كرهت ذكرها في الكتاب، فأشاروا عليه بقتله، فكان من امره ما ذكرنا بعضه
تاریخ طبری: ۹ / ۲۵۲
[۳۰] ولما حبس قحط النّاس بسر من رأى قحطا شديدا فأمر الْخليفة المعتمد ابن المتوكل بالخروج للاستسقاء ثلاثة أيّام فلم يسقوا فخرج النّصارى ومعهم راهب كلما مد يده إِلى السّماء هطلت ثمّ في اليوم الثَّانِي كذلك فشك بعض الجهلة وارتد بعضهم فشق ذلك على الخليفة فأمر بإحضار الحسن الخالص وقال له أدرك أمة جدك رسول الله صلى الله عليه وسلم قبل أن يهلكوا فقال الحسن يخرجون غدا وأنا أزيل الشّك إِن شاء الله وكلم الخليفة في إِطلاق أصحابه من السجن فأطلقهم فلمّا خرج النّاس للاستسقاء ورفع الراهب يده مع النّصارى غيمت السّماء فأمر الحسن بالقبض على يده فإذا فيها عظم آدميّ فأخذه من يده وقال استسق فرفع يده فزال الغيم وطلعت الشّمس فعجب النّاس من ذلك فقال الخليفة للحسن ما هذا يا أبا محمّد فقال هذا عظم نبي ظفر به هذا الراهب من بعض القبور وما كشف من عظم نبي تحت السّماء إلّا هطلت بالمطر فامتحنوا ذلك الْعظم فَكَانَ كَمَا قال وزالت الشّبهة عن النّاس و رجع الحسن إلى داره
الصواعق المحرقة، ۲ / ۶۰۰؛ الفصول المهمة في معرفة الائمة، ۲ / ۱۰۸۵
[۳۱] كانت القراطيس للروم وكان أكثر من بمصر نصرانياً على دين الملك ملك الروم… فقال: الباقر من أهل بيت النبي…
المحاسن والمساوئ، ص ۲۰۰؛ حياة الحيوان الكبرى، ۱ / ۹۵؛ إعلام الناس بما وقع للبرامكة مع بني العباس، ص ۲۸۰
این قضیه در شذور العقود أو النقود القديمة الإسلامية مقرزیزی نیز آمده است.
[۳۲] وفيها مات موسى بن جعفر بن محمد ببغداد
تاریخ طبری: ۸ / ۲۷۱
[۳۳]ذكر أن المأمون شخص من سرخس حتى صار إلى طوس، فلما صار بها أقام بها عند قبر أبيه أياما ثم أن علي بْن موسى أكل عنبا فأكثر منه، فمات فجأة
تاريخ طبری، ۸ / ۵۶۸
منابع:
_ ابن ابی شیبه، أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي العبسي (ت ٢٣٥ هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، تقديم وضبط: كمال يوسف الحوت، الناشر: (دار التاج – لبنان)، (مكتبة الرشد – الرياض)، (مكتبة العلوم والحكم – المدينة المنورة)، الطبعة الأولى، ١٤٠٩ هـ – ١٩٨٩ م
_ ابن اثیر، مجد الدين أبو السعادات المبارك بن محمد بن محمد بن محمد ابن عبد الكريم الشيباني الجزري ابن الأثير (المتوفى : ٦٠٦هـ)، جامع الأصول في أحاديث الرسول، تحقيق : عبد القادر الأرنؤوط – التتمة تحقيق بشير عيون، مكتبة الحلواني – مطبعة الملاح – مكتبة دار البيان، الطبعة الأولى
_ ابن جوزی، جمال الدين أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوزي (ت ٥٩٧هـ) صفة الصفوة، المحقق: أحمد بن علي، دار الحديث، القاهرة، مصر، ١٤٢١هـ/٢٠٠٠م
_ ابن جوزی، جمال الدين أبي الفرج عبد الرحمن ابن الجوزي [٥٠٨هـ – ٥٩٧هـ]، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير، شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم – بيروت، الطبعة الأولى، ١٩٩٧
_ ابن حجر عسقلانی، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (ت ٨٥٢هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلى محمد معوض، دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الأولى – ١٤١٥ هـ
_ ابن خلدون، عبد الرحمن بن بن خلدون (٧٣٢ – ٨٠٨ هـ)، [العِبَر و] ديوان المبتدأ والخبر في تاريخ العرب والبربر ومن عاصرهم من ذوي الشأن الأكبر، ضبط المتن ووضع الحواشي والفهارس: أ. خليل شحادة، مراجعة: د. سهيل زكار، دار الفكر، بيروت، الطبعة الأولى، ١٤٠١ هـ – ١٩٨١ م
_ ابن شهرآشوب، ابوجعفر، محمد بن علی بن شهرآشوب بن ابونصر بن ابوالجیش ساروی مازندرانی (ت ۵۸۸ ق)، مناقب آل أبي طالب، محقق: آشتیانی، محمدحسین و رسولی، هاشم، مکتبة الحیدریة، قم، چاپ اول، ۱۳۷۹ق
_ ابن صباغ مالکی، علی بن محمد بن أحمد المالکی المکی، الفصول المهمة في معرفة الائمة (ت ۸۵۵ ق)، دارالحدیث، قم، چاپ اول، ۱۳۷۹
_ ابن عبدالبر، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (ت ٤٦٣هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، المحقق: علي محمد البجاوي، دار الجيل، بيروت، الطبعة الأولى، ١٤١٢ هـ – ١٩٩٢ م
_ ابن عساکر، أبو القاسم علي بن الحسن ابن هبة الله بن عبد الله الشافعي المعروف بابن عساكر (٤٩٩ هـ – ٥٧١ هـ)، تاريخ مدينة دمشق، وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحيها من وارديها وأهلها، دراسة وتحقيق: محب الدين أبو سعيد عمر بن غرامة العمروي، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، عام النشر: ١٤١٥ هـ – ١٩٩٥ م
_ ابن قتیبه دینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتيبة الدينوري (ت ٢٧٦هـ)، المعارف، تحقيق: ثروت عكاشة، الهيئة المصرية العامة للكتاب، القاهرة، الطبعة الثانية، ١٩٩٢ م
_ ابن قتیبه دینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتيبة الدينوري (ت ٢٧٦هـ)، الامامة والسياسة، محقق علی شیری، دار الأضواء، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۰ ق
_ ابن کثیر،البداية والنهاية، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي البصري ثم الدمشقي (ت ٧٧٤هـ)، المحقق: علي شيري، دار إحياء التراث العربي، الطبعة الأولى ١٤٠٨، هـ – ١٩٨٨ م
_ اتلیدی، محمد، المعروف بدياب الإتليدي (ت ق ١٢هـ)، نوادر الخلفاء المشهور بـ إعلام الناس بما وقع للبرامكة مع بني العباس، المحقق: محمد أحمد عبد العزيز سالم، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الطبعة الأولى، ١٤٢٥ هـ – ٢٠٠٤ م
_ احمد بن حنبل، الإمام أحمد بن حنبل (١٦٤ – ٢٤١ هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، المحقق: شعيب الأرنؤوط – عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن التركي، مؤسسة الرسالة، الطبعة الأولى، ١٤٢١ هـ – ٢٠٠١ م
_ بری، محمد بن أبي بكر بن عبد الله بن موسى الأنصاري التِّلمساني المعروف بالبُرِّي (ت بعد ٦٤٥هـ)، الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، نقحها وعلق عليها: د محمد التونجي، الأستاذ بجامعة حلب، دار الرفاعي للنشر والطباعة والتوزيع – الرياض، الطبعة الأولى، ١٤٠٣ هـ – ١٩٨٣ م
_ بلاذری، أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُري (ت ٢٧٩هـ)، جمل من أنساب الأشراف، تحقيق: سهيل زكار ورياض الزركلي، دار الفكر – بيروت، الطبعة الأولى، ١٤١٧ هـ – ١٩٩٦ م
_ بیهقی، إبراهيم بن محمد البيهقي (ت نحو ٣٢٠هـ)، المحاسن والمساوئ، الكتاب مرقم آليا غير موافق للمطبوع، تاريخ النشر بالشاملة: ٨ ذو الحجة ١٤٣١
_ ترمذی، محمد بن عيسى بن سَوْرة بن موسى بن الضحاك، الترمذي، أبو عيسى (ت ٢٧٩هـ)، سنن الترمذي، تحقيق وتعليق:أحمد محمد شاكر (جـ ١، ٢) ومحمد فؤاد عبد الباقي (جـ ٣) وإبراهيم عطوة عوض المدرس في الأزهر الشريف (جـ ٤، ٥)، شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي – مصر، الطبعة الثانية، ١٣٩٥ هـ – ١٩٧٥ م
_ تستری، محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی
چاپ دوم، ۱۴۱۰ ه.ق
_ تفتازانی، سعد الدين تفتازانى( ۷۹۳ ق)، شرح المقاصد، نشر الشريف الرضي، قم، چاپ اول، ۱۴۰۹ ق
_ حاکم نیشابوری، أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم النيسابوري، المستدرك على الصحيحين، مع تضمينات: الذهبي في التلخيص والميزان والعراقي في أماليه والمناوي في فيض القدير وغيرهم، دراسة وتحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الأولى، ١٤١١ – ١٩٩٠
_ حموی، شهاب الدين أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله الرومي الحموي (ت ٦٢٦هـ)، معجم البلدان، دار صادر، بيروت، الطبعة الثانية، ١٩٩٥ م
_ دمیری، محمد بن موسى بن عيسى بن علي الدميري، أبو البقاء، كمال الدين الشافعي (ت ٨٠٨هـ)، حياة الحيوان الكبرى، دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة الثانية، ١٤٢٤ هـ
_ دواداری، أبو بكر بن عبد الله بن أيبك الدواداري، كنز الدرر وجامع الغرر، المحققون وعام النشر:جـ ١/ بيرند راتكه، ١٤٠٢ هـ – ١٩٨٢ م، جـ ٢/ إدوارد بدين، ١٤١٤ هـ – ١٩٩٤ م، جـ ٣/ محمد السعيد جمال الدين، ١٤٠٢ هـ – ١٩٨١ م.، جـ ٤/ جونهيلد جراف – اريكا جلاسِن، ١٤١٥ هـ – ١٩٩٤ م.، جـ ٥/ دوروتيا كرافولسكي، ١٤١٣ هـ – ١٩٩٢ م.، جـ ٦/ صلاح الدين المنجد، ١٣٨٠ هـ – ١٩٦١ م.، جـ ٧/ د سعيد عبد الفتاح عاشور، ١٣٩١ هـ – ١٩٧٢ م، جـ ٨/ أُولْرِخ هارمان، ١٣٩١ هـ – ١٩٧١ م، جـ ٩/ هانس رُوبرت رويمر، ١٩٦٠ م، الناشر: عيسى البابي الحلبي
_ ذهبی، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي (ت ٧٤٨ هـ)، سير أعلام النبلاء، تحقيق: مجموعة من المحققين بإشراف الشيخ شعيب الأرناؤوط، تقديم: بشار عواد معروف، مؤسسة الرسالة، الطبعة الثالثة، ١٤٠٥ هـ – ١٩٨٥ م
_ ذهبی، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي (ت ٧٤٨هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، المحقق: عمر عبد السلام التدمري، دار الكتاب العربي، بيروت، الطبعة الثانية، ١٤١٣ هـ – ١٩٩٣ م
_ طبرانی، سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير اللخمي الشامي، أبو القاسم الطبراني (ت ٣٦٠هـ)، المعجم الكبير، المحقق: حمدي بن عبد المجيد السلفي، دار النشر: مكتبة ابن تيمية – القاهرة، الطبعة الثانية
_ طبری، أبو جعفر، محمد بن جرير الطبري (٢٢٤ – ٣١٠ هـ)، تاريخ الرسل والملوك، ويليه بالجزء ١١: «صلة تاريخ الطبري» لعريب بن سعد القرطبي [ت ٣٦٩ هـ]، ويليه: «تكملة تاريخ الطبري» لمحمد بن عبد الملك الهمذاني [ت ٥٢١ هـ]، ويليه: «المنتخب من كتاب ذيل المذيل من تاريخ الصحابة والتابعين لمحمد بن جرير الطبري» لأحد العلماء، المحقق: محمد أبو الفضل إبراهيم [ت ١٩٨٠ م]، دار المعارف بمصر، الطبعة الثانية ١٣٨٧ هـ – ١٩٦٧ م
_ فسوی، أبو يوسف يعقوب بن سفيان الفسوي (ت ٢٧٧ هـ)، المعرفة والتاريخ، رواية: عبد الله بن جعفر بن درستويه النحوي، المحقق: أكرم ضياء العمري، إصدار: رئاسة ديوان الأوقاف، بالجمهورية العراقية، مطبعة الإرشاد – بغداد، الطبعة: [الأولى للمحقق] ١٣٩٣ هـ – ١٩٧٤ م
_ نجمی، محمدصادق نجمی، سیری در صحیحین، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ نهم، پاییز ۱۳۸۸ ش
_ هیتمی، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، أحمد بن محمد بن علي بن حجر الهيتمي السعدي الأنصاري، شهاب الدين شيخ الإسلام، أبو العباس (ت ٩٧٤هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي – كامل محمد الخراط، مؤسسة الرسالة – لبنان، الطبعة الأولى، ١٤١٧هـ – ١٩٩٧م