سؤال
آیا در نهج البلاغه سخنی از امیرالمؤمنین علیه السلام وجود دارد که بیانگر عدم وجود نص بر امامت ایشان باشد؟ آیا امیرالمؤمنین علیه السلام اختیار و انتخاب مردم در تعیین امام را جایز و نافذ میدانند؟
تقریر سؤال
امامیه بر اساس ادلّه عقلی و نقلی فراوان، بر این باور است که امامت و جانشینی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله از اموری است که اختیار و اراده مردم در تعیین آن، دخالتی ندارد؛ بلکه خداوند متعال امام و جانشین پیامبر صلّی الله علیه و آله را همانند خود ایشان نصب میکند و به وسیله پیامبرش به مردم معرّفی میکند. معرّفی کردن امام به مردم را نصّ میگویند.
پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله در طول دوران نبوّت خود، از زمان اولین دعوت علنی در یوم الدار تا آخرین لحظات عمر شریفشان، بارها و بارها و به مناسبتهای مختلف، امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان جانشین و امام پس از خود به مردم معرّفی کردند و بر آن تأکید فراوان داشتند.
مخالفان مذهب حقّه امامیه این مطلب را انکار میکنند و معتقد هستند که پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله در حالی از دنیا رفته است که کسی را به عنوان جانشین و امام پس از خود معرّفی نکرده و اختیار و انتخاب آن را به عهده مردم نهاده است. از همین رو، آنان همواره در تلاش هستند تا ادلّهای را که امامیه به عنوان نص بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بیان میکنند، نقد نموده و مخدوش سازند. همچنین آنان برای رسیدن به هدف خود، به روایاتی از کتب و منابع امامیه تمسّک میکنند که در ظاهر و نگاه اولیه، مخالف و معارض با عقیده نص است تا نشان دهند که اعتقاد به نص، اعتقادی باطل و اشتباه است و اهل بیت علیهم السلام مخالف آن بودهاند.
ناصر القفاری اندیشمند معاصر اهل سنّت، در کتاب اصول مذهب الشیعة الامامیة الاثنی عشریة ابتدا ادّعای قطعیّت تمام کتاب نهج البلاغة نزد شیعه را مطرح میکند و سپس به عباراتی از آن استناد نموده و مدّعی میشود، خود امیرالمؤمنین علیه السلام منکر وجود نص است. وی برای این مدّعا، به دو عبارت؛ یکی از خطبهها و دیگری از نامههای امیرالمؤمنین علیه السلام احتجاج میکند.
بر اساس آنچه که در نهج البلاغة آمده است، امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از سخنان خود خطاب به مردمی که پس از کشته شدن عثمان، به ایشان روی آورده و میخواستند با او بیعت کنند، میفرماید:
دعوني والتمسوا غيري فإنّا مستقبلون أمراً له وجوه وألوان لا تقوم له القلوب ولا تثبت عليه العقول وإنّ الآفاق قد أغامت والمحجّة قد تنكّرت. واعلموا أنّي إن أجبتكم ركبت بكم ما أعلم ولم أصغ إلى قول القائل وعتب العاتب. وإن تركتموني فأنا كأحدكم ولعلّي أسمعكم وأطوعكم لمن ولّيتموه أمركم وأنا لكم وزيراً خير لكم منّي أميراً؛
رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد؛ زيرا ما با حادثهاى روبرو هستيم كه دارای چهرهها و رنگهاست؛ حادثه اى كه دلها بر آن استوار و عقلها بر آن پايدار نمىماند. آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته و راه مستقيم دگرگون و ناشناخته شده است.
بدانيد اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مى دانم با شما رفتار مى كنم و به گفتار هيچ گوينده و سرزنش هيچ سرزنشكنندهاى توجّه نمىكنم.
اگر رهايم كنيد مانند يكى از شما خواهم بود و شايد شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى كسى باشم كه حكومت خود را به او مى سپاريد و وزیر بودن من برای شما بهتر از قيام من به امارت است.
همچنین ایشان در یکی از نامههای خود به معاویه میفرماید:
إنّه بايعني القوم الذين بايعوا أبا بكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يردّ، وإنّما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل وسمّوه إماماً كان ذلك لله رضًا، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردّوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتّباعه غير سبيل المؤمنين وولّاه الله ما تولّى. ولعمري يا معاوية لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدني أبرأ الناس من دم عثمان ولتعلمنّ أنّي كنت في عزلة عنه إلّا أن تتجنّى فتجنّ ما بدا لك والسلام؛
آن مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند، با همان شرايط و مقرّرات با من بيعت كردند؛ بنابراین حاضران نمیتوانند غير از این را اختيار كنند و غايبان نمیتوانند آن را نپذیرند.
همانا شورا براى مهاجرين و انصار است؛ اگر اجماع و اتّفاق نظر داشتند و مردی را امام ناميدند، خداوند به آن راضى است. بنابراين اگر كسى از فرمان اهل شورا با انكار و بدعت بيرون رود، او را به آن برمى گردانند و اگر فرمان آنان را نپذيرد، با او به خاطر پيروى از غير راه اهل ايمان مى جنگند و خداوند آنچه را که ملتزم شده (عذاب)، برای او قرار میدهد.
سوگند به جانم اى معاويه، اگر با ديده عقل نظر كنى نه از روى هوا و هوس، خواهى يافت كه من نسبت به خون عثمان، از همه مردم مبرّاتر و پاکترم و خواهى دانست كه من از آن ماجرا دور بودهام؛ مگر آنكه تهمت بزنی؛ پس هر اتّهامى كه به نظرت مىرسد وارد آر. و السّلام.
ناصر القفاری با استناد به عبارات بالا مدّعی میشود که این سخنان، دلالت دارند بر اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام از سوی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله منصوص نبوده و برای منصب امامت معرّفی نشده بود؛ زیرا اگر اینگونه بود، ایشان نمیفرمود: «رهايم كنيد و غير مرا بخواهيد»، «من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام من به امارت است»، «شورا برای مهاجرین و انصار است و کسی که آنان بر او اتّفاق نظر داشته باشند، امام است».
چگونه ممکن است امام معصوم از بیعت با خود به عنوان امام جلوگیری کند؟ در صورتی که امامت مهمترین رکن از ارکان دین است.
چگونه مردم را به بیعت با دیگران امر میکند در حالی که در کتب شیعه آمده است: «کسی که با امام منصوب شده از سوی غیرخداوند بیعت کند، خداوند به او نگاه نمیکند و صحبت نمینماید و برای او عذاب دردناکی است»؟ آیا امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را به کفر امر میکند؟
این سخنان، نشان میدهد که امر ولایت به رأی و نظر جمهور مسلمانان و اتّفاق نظر آنان برمیگردد نه به نص…
پاسخ
بیتردید، کتاب شریف نهج البلاغة یکی از مهمترین و معتبرترین کتابها نزد شیعه است. این کتاب توسّط مرحوم سید رضی (م. ۴۰۶ ق) از میان برخی روایات و سخنان منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام از مصادر فریقین جمعآوری شده است. بسیاری از مضامین و معارف بلند این کتاب نشان از آن دارد که کسی جز امیرالمؤمنین علیه السلام نمیتواند گوینده این سخنان باشد.
اما این قضیه بدین معنا نیست که تمام مطالب و روایات کتاب، نزد شیعه صحیح باشد و به صورت قطعی از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام صادر شده باشد. به صورت کلّی، برخلافت اهل سنّت که تمام روایات صحیح بخاری و مسلم را صحیح و قطعی الصدور میدانند و ادّعای اجماع بر آن میکنند، هیچ کتاب روایی نزد شیعه تماماً صحیح و قطعی الصدور نیست؛ بلکه باید برای اعتبار سنجی و بررسی صحّت هر روایتی، به مبانی و ضوابط علمی بیان شده در قبول یا رد روایات مراجعه کرد.
اینک پس از بیان مطالب گذشته میگوییم: عبارات مورد استناد ناصر القفاری حتّی بر فرض صحّت، هیچ دلالتی بر عدم وجود نص و معتبر بودن اختیار و انتخاب مردم در امر امامت و ولایت ندارند.
عدم دلالت خطبه بر نفی نص
اولاً با توّجه به نصوص وارد شده به صورت صحیح و بلکه متواتر از طریق شیعه و اهل سنّت -از جمله در همین کتاب نهج البلاغة که در آینده خواهد آمد- که به صراحت بر امامت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت و تأکید دارند، باید گفت: مقصود حقیقی امیرالمؤمنین علیه السلام از بیان «رهایم کنید و غیر مرا بخواهید»، رد بیعت نبود، بلکه هدف ایشان از بیان این جملات دو امر بود:
۱. طبیعت انسان اینگونه است که اگر از مطلوب خود منع شود، نسبت به آن حریصتر میشود و میل بیشتری به آن پیدا میکند. از همین رو امیرالمؤمنین علیه السلام میخواست رغبت و میل مردم را نسبت به بیعت با خود بیشتر کند تا بتواند با تغییرات اساسی در نحوه حکومت، مردم را به قوانین و قواعد حقیقی بازگرداند؛ زیرا این قضیه زمانی اتّفاق افتاد که عثمان کشته شده بود و حضرت میدانست که فتنهها و شبهاتی بر اُمّت روی خواهد آورد، بدین منظور ضروری بود تا اراده و میل مردم در تبعیت از امیرالمؤمنین علیه السلام تقویت شود.
۲. هدف امام علیه السلام، اتمام حجّت با بیعتکنندگان و آگاهسازی آنان نسبت به نحوه حکومت خود بود؛ حکومتی که بر اساس قرآن و سنّت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله است نه سنّت و روش خلفای پیش از خود. امام علیه السلام میخواست عذر کسانی را که در آینده به بهانههایی مانند شیوه تقسیم بیت المال، نقض عهد و بیعت میکنند و اجتماع مسلمانان را به هم میزنند، قطع کند. از همین رو میفرماید:«بدانيد اگر خواسته شما را پاسخ دهم، بر اساس آنچه خود مى دانم با شما رفتار مى كنم و به گفتار هيچ گوينده و سرزنش هيچ سرزنشكننده اى توجّه نمى كنم».
ثانیاً با فرض اینکه مقصود حقیقی امیرالمؤمنین علیه السلام از بیان این سخنان، رد بیعت و حکومت باشد، باز هم منافاتی با مسئله نص ندارد؛ زیرا کسانی که خواستار بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام بودند، ایشان را صرفاً به عنوان حاکم معیّن شده از سوی مردم میپنداشتند، در حالی که حکومت، تنها یک شأن از شئون و مناصب امام و خلیفه پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله است؛ امام و خلیفهای که باید خلأ حاصل از فقدان پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله را پر کند؛ پس باید تمام خصوصیات و صفات پیامبر صلّی الله علیه و آله از جمله عصمت، علم الهی و … را داشته باشد؛ از همین رو، فقط خدای متعال میتواند این امام را نصب و معرّفی کند. بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام تنها از پذیرش خلافتی که مورد نظر مردم بود سرباز زد، نه امامت و خلافت الهی که اساساً مردم در تعیین آن نقشی ندارند تا اینکه بخواهند آن را به امیرالمؤمنین علیه السلام اعطا کنند و امام آن را قبول یا رد کند.
اما این جمله «وزیر بودن من برای شما بهتر از امیر بودن من است»، بدین لحاظ است که وزیر، فقط مشاوره و نظر میدهد و نمیتواند مردم را به انجام کاری مجبور کند، به خلاف امیر که توانایی اجبار را نیز دارد؛ از این رو، وزیر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام از امیر بودن ایشان برای مردمی که به فکر دنیای خویشند و از تقسیم بیت المال به صورت مساوی و برگشت به سنّت و سیره پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و … اکراه دارند، بهتر و راحتتر است.
عدم دلالت نامه بر نفی نص
این نامه خطاب به معاویه است و او کسی است که اعتقادی به خلافت الهی امیرالمؤمنین علیه السلام ندارد. همچنین وی امارت خود بر شام را از سوی عمر و عثمان به دست آورده؛ دو خلیفهای که از طریق اختیار و بیعت مردم به خلافت رسیده بودند. از این رو، امیرالمؤمنین علیه السلام از باب الزام او به باورهایش و به طریقی که از آن طریق به امارت رسیده است، با او سخن گفته و میفرماید: «آن مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند، با همان شرايط و مقرّرات با من بيعت كردند». در نتیجه معاویه نیز باید با امام علیه السلام بیعت کند.
واضح و آشکار است که سخن گفتن مطابق با اعتقادات و باورهای مخالف، صرفاً برای الزام او و اتمام حجّت با وی است و نمیتواند دلیلی بر پذیرش و اعتقاد به آن سخنان باشد.
اما این جمله حضرت که «همانا شورا براى مهاجرين و انصار است؛ اگر اجماع و اتّفاق نظر داشتند و مردی را امام ناميدند، خداوند به آن راضى است»، نیز علاوه بر اینکه از باب الزام و احتجاج به مقبولات مخاطب مخالف است، مطابق با واقعیت و نظر امامیه نیز هست؛ زیرا اجماع مهاجرین و انصاری که یکی از آنان، امیرالمؤمنین علیه السلام باشد، به یقین مورد رضایت خداوند است. البتّه این رضایت نه به خاطر اجماع به خودی خود، بلکه به دلیل دخول معصوم در این اجماع و رأی اوست که کاشف از انتخاب و رضایت خداوند است.
روایات دالّ بر مسئله نص در نهج البلاغة
از آنچه گذشت، روشن شد که عبارات مورد استناد ناصر القفاری، با عقیده نصّ بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام منافاتی ندارد؛ عقیدهای که برآمده از نصوص وارد شده به صورت صحیح و بلکه متواتر از طریق شیعه و اهل سنّت است؛ نصوصی که به صراحت بر امامت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت و تأکید دارند.
جالب توجّه آن است که بسیاری از عبارات همین نهج البلاغة، بر امامت و خلافت الهی و بلافصل امیرالمؤمنین و فرزندان ایشان علیهم السلام و بطلان اختیار مردم و شورا در تعیین امام، دلالت دارند. این در حالی است که ناصر القفاری و همفکرانش از نقل این عبارات خودداری میکنند. امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از خطبههای خود که به خطبه شقشقیه معروف است، میفرماید:
أما والله لقد تقمّصها فلان وإنّه ليعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرحى؛ ينحدر عنّي السيل ولا يرقى إليّ الطير… فرأيت أنّ الصبر على هاتا أحجى فصبرت وفي العين قذًى وفي الحلق شجاً، أرى تراثي نهباً حتّى مضى الأول لسبيله فأدلى بها إلى فلان بعده…
فصبرت على طول المدّة وشدّة المحنة، حتّى إذا مضى لسبيله جعلها في جماعة زعم أنّي أحدهم فيا لله وللشورى متى اعترض الريب فيّ مع الأوّل منهم حتّى صرت أقرن إلى هذه النظائر…؛
به خدا قسم، فلان (ابوبكر) جامه خلافت را پوشيد، در حالى كه مى دانست، جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست؛ علم و دانش، از وجودم همچون سيل سرازير مى شود و مرغ انديشه به قله منزلتم نمى رسد…
ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانه تر است؛ پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديده ام خاشاک و غصه راه گلويم را بسته بود! مى ديدم كه ميراثم به غارت مى رود. تا نوبت اولى سپرى شد و خلافت را پس از خود به فلان (عمر) واگذارد…
آن مدت طولانى را نيز صبر كردم و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم، تا زمان او هم سپرى شد و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش، من هم (با اين منزلت) يكى از آنانم!
خداوندا چه شورايى! من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شک بودم كه امروز همپايه اين اعضاى شورا قرار گيرم؟!…
همچنین ایشان در یکی دیگر از خطبههای خود میفرماید:
وقد قال قائل: إنّك على هذا الأمر يا ابن أبي طالب لحريص. فقلت: بل أنتم والله لأحرص وأبعد وأنا أخصّ وأقرب وإنّما طلبت حقاً لي وأنتم تحولون بيني وبينه وتضربون وجهي دونه…
اللهم إنّي أستعديك على قريش ومن أعانهم فإنّهم قطعوا رحمي وصغّروا عظيم منزلتي وأجمعوا على منازعتي أمراً هو لي؛
كسى به من گفت: اى پسر ابو طالب، تو بر امر خلافت بسى حريصى!
به او گفتم: به خدا سوگند، شما حريص تر و دورتريد و من سزاوارتر و نزديک ترم. من حقّ خودم را كه شما بين من و آن مانع مى شويد و مرا از دست يافتن به آن باز مى داريد، طلب كردم…
الهى! من بر ضدّ قريش و آنان كه ياريشان مى دهند از تو كمک مى جويم؛ زيرا آنان با من قطع رحم كردند و منزلت والايم را كوچک شمردند و در ستيز با من در امری كه حقّ من بود، با يكديگر همدست شدند.
همچنین حضرت در نامهای که همراه با مالک اشتر به سوی اهل مصر فرستاد، آنگاه که او را به حکومت مصر منصوب کرد، میفرماید:
فإنّ الله سبحانه بعث محمّداً -صلّى الله عليه وآله وسلّم- نذيراً للعالمين ومهيمناً على المرسلين. فلمّا مضى عليه السلام تنازع المسلمون الأمر من بعده. فوالله ما كان يلقى في روعي ولا يخطر ببالي أنّ العرب تزعج هذا الأمر من بعده -صلّى الله عليه وآله وسلّم- عن أهل بيته ولا أنّهم منحوه عنّي من بعده!؛
همانا خداوند سبحان محمّد صلّى الله عليه و آله را ترساننده جهانيان از عذاب و گواه بر انبياء فرستاد. آنگاه كه محمّد صلّى الله عليه و آله از جهان درگذشت، مسلمانان در رابطه با خلافت پس از او به نزاع برخاستند. به خدا قسم، در قلبم نمىافتاد و بر خاطرم نمىگذشت كه عرب پس از پيامبر صلّى الله عليه و آله خلافت را از خاندانش بيرون برند و آن را بعد از او از من دور گردانند.
و نیز در خطبهای که پس از بازگشت از صفّین ایراد نموده میفرماید:
لا يقاس بآل محمّد -صلّى الله عليه وآله وسلّم- من هذه الأمّة أحد، ولا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه أبداً. هم أساس الدين وعماد اليقين، إليهم يفيء الغالي وبهم يلحق التالي ولهم خصائص حقّ الولاية وفيهم الوصية والوراثة. الآن إذ رجع الحقّ إلى أهله ونقل إلى منتقله؛
با آل محمّد صلّی الله علیه و آله احدى از اين امّت را نمى توان مقايسه كرد و هيچگاه نمیشود كسى كه نعمت آل محمّد صلّی الله علیه و آله به طور دائم بر او جارى است را همپايه آنان دانست. آنان پايه دين و ستون يقيناند. افراط گرايان به آنان باز گردند و عقب مانده ها به ايشان رسند (تا هدايت شوند). ويژگیهاى حقّ ولايت مخصوص آنان و وصيت و ارث پيامبر صلّی الله علیه و آله خاصّ ايشان است. اكنون حق به حقدار رسيده و خلافت به جايگاه خودش باز گشته است.
همانگونه که ملاحظه شد، این سخنان و دیگر سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام به صراحت نشان از آن دارد که ایشان همواره بر مسئله نص و همچنین بطلان نظریه شورا و اختیار مردم در تعیین امام تأکید داشتهاند. اما متأسّفانه ناصر القفاری و همفکران وی، از نقل این سخنان پرهیز نموده و فقط عباراتی را ذکر میکنند که تنها برای الزام مخالفان به باورهایشان و اتمام حجّت با آنان است.
فهرست منابع
۱. أبو زكريا محيي الدين يحيى بن شرف النووي، المنهاج شرح صحيح مسلم بن الحجاج، بیروت، دار إحياء التراث العربي، ۱۳۹۲.
۲. السيّد محمّد الحسيني القزويني، نقد كتاب أصول مذهب الشيعة، مؤسّسة ولي العصر عليه السلام للدراسات الإسلامية، ۱۴۳۰.
۳. الشريف الرضي ابو الحسن محمّد بن حسين، نهج البلاغة، قم، دار الهجرة، ۱۴۱۴.
۴. حبيب الله الهاشمي الخوئي، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، تهران، المكتبة الإسلامية، ۱۴۰۰.
۵. كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم البحراني، شرح نهج البلاغة، تهران، دفتر نشر الكتاب، ۱۴۰۴.
۶. محمّد تقي التستري، بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة، تهران، دار امير كبير للنشر، ۱۴۱۸.۷
۷. ناصر بن عبد الله القفاري، أصول مذهب الشيعة الإمامية الإثني عشرية – عرض ونقد -، ۱۴۱۴.