روش شناسی نقد علامه امینی بر احادیث موضوعه
نویسنده: غروی نائینی،نهله، بهادری،آتنا
چکیده :
علامه اميني(رحمة الله علیه) از علماي گرانقدر و کوشاي عالم تشيع در قرن ۱۴هجري قمري است که زحمات ايشان در تفحص پيرامون واقعه «غدير» بينظير است. در خلال کتاب الغدير في الکتاب و السنة و الادب مطالب شايان ذکري در دفاع از «حديث شيعه» و دفع تهمت «رواج احاديث ساختگي در ميان کتب آنها» وجود دارد. بخشي که با انگيزه پاسخ به طعنه برخي از علماي عامّه به محدّثان شيعه مبني بر کثرت وجود مجعولات در آثار آنان، نگاشته شد. علامه ابتدا در روش نقضي، اسامي بيش از هفتصد نفر از سلسله دروغگويان و حديثسازان اهل سنّت را ذکر ميکند و نمونههايي از احاديث موضوعه را در مدح يا ذمّ ائمه فرق چهارگانه آنان ميآورد. سپس با روش حلّي، برخورد دوگانه و متعصّبانه را با شخصيت حديثي اهل بيت(علیهم السلام) در مقابل دشمنان ايشان، نشان ميدهد. به طوريکه (۱۴۵) حديث را سنداً و متناً بررسي ميکند تا بخشي از تلاش مغرضان را در سرپوش نهادن بر فضائل اميرمؤمنان علي(علیه السلام) و برساختن مناقبي براي خلفاي ثلاث و برخي ديگر از صحابه، هويدا سازد.
کلمات کلیدی :
علامه اميني، الغدير، احاديث موضوعه، جعل و وضع، نقد حديث
مقدمه:
از جمله خـطراتي که از درون دين مبين اسلام را تهديد ميکند، «وضع يا تحريف» در دومين منبع شريعت، «سنّت»، است. فـرآيندي که بروز اولين نشانههاي آن بـا اخـطار «فليتبوّأ مقعده من النّار» از سوي رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، روبرو گرديد. به دليل اهميت جايگاه احاديث، معصومين(علیهم السلام) و به تبع ايشان علماي اسلام، درصدد ردّ مجعولات و تصحيح تحريف شدهها برآمدند؛ کـه براساس حديث شريف نبوي: «اذا ظهرت البدع في امّتي فليظهر العالم علمه، فمن لم يفعل فعليه لعنة الله» (هنگامي که بدعتها در امّت من آشکار گرديد، بر عالم است که علم خويش را آشکار سازد و آنـکه چـنين ننمايد لعنت خداوند بر او باد.) (کليني،۱/۵۲) وظيفه خويش را در آشکار نمودن حقايق ديده، به نقد مجعولات پرداختند.
از جمله اين علما، علامه اميني(رحمة الله علیه) (م۱۳۲۰ق) بود. شيخ عبدالحسين احمد اميني(رحمة الله علیه) عالمي از ديار تبريز، پرورش يافته نجف و محقق بـرجسته شـيعي در قرن (۱۴) عالم تفسير، حديث، فقه، درايه و رجال، تاريخ و ادبيات عرب بود. درس خوانده محضر اساتيدي چون حضرات آيات: ميرزاحسين نائيني، ميرزا علي شيرازي، شيخ عبد الکريم حائري يزدي، سيد ابوالحسن اصفهاني و شـيخ مـحمد حسين کمپاني (شاکري، ۲۲ـ۲۵) و مورد تحسين و اجازه نقل روايات از اساتيد و بزرگاني چون شيخ علي اصغر ملکي تبريزي، شيخ محمد حسن آقا بزرگ تهراني، شيخ ميرزا يحيي خويي. (همانجا، ۲۶ـ۲۹)
«الغدير في الکـتاب و السـنة والأدب» حـاصل چهل سال عمر شريف ايشـان، مـحققان و عـلماي اسلام را بر سر جاري کوثر خويش نشاند. تأليفي که نتيجه مطالعه، بررسي و استنتاج مآخذ و ملاقات مشايخي در اقصي نقاط عالم اسلام بـود. اعـم از حـيدرآباد دکن، دهلي، لاهور، عليگره، لکنهو، کانپور هند (هـمانجا، ۱۱۰ـ۱۳۱) و حـلب، دمشق، فوعه، معره مصرين و نبل سوريه (همانجا، ۱۳۲ـ۱۴۵) و اسلامبول و بورسا ترکيه (همانجا، ۱۴۵ـ۱۴۹)
و به واقع توانست برترين مجموعه در اثبات خلافت حـضرت عـلي(علیه السلام) از طـرق اهل سنت، تواريخ فرق اسلامي و رسالههاي خطي و چاپي غيرشيعه بـاشد و دست مغرضان متعصب و جاعلان در نقل روايات را رو نمايد.
کتاب شريف الغدير (بالغ بر۲۰مجلد) در اوج انسجام و فصاحت کلام برگرفته از منابع بـسيار، هـمراه بـا تجزيه و تحليلهايي برجسته است. در خلال جلد پنجم، قريب دويست صفحه اخـتصاص بـه مبحث «موضوعات» دارد.
در اين مقاله شمّهاي از تلاشهاي ايشان در بررسي جعل و وضع حديث، نشان داده شده است.
اصطلاح حـديث مـوضوعه
«مـوضوع» اسم مفعول از ماده (وضع=جعل کردن و برساختن) است که علماي مصطلح الحديث، «حديث مـوضوع يا مـوضوعه» را بـه صورت «المکذوب المختلق المصنوع» توضيح داده اند. بدين معنا که سازنده، آن را برساخته است، نه اينـکه مـطلق احـاديثِ فردِ دروغگو را بگويند؛ زيرا که سخن او گاهي اوقات تصديق ميگردد.
«حديث مـوضوع» بـدترين اقسام حديث ضعيف است و براي کسي که به ساختگي بودنش علم دارد، نقل آن جـايز نـيست؛ مـگر اينکه وضعيت آن را توضيح دهد. برخلاف ديگر انواع ضعيف که احتمال درستي آن ميرود؛ لذا روايت آنـها بـراي ترغيب و ترهيب جايز است. (شهيد ثاني، ۱۵۲ و ابن صلاح، ۷۷)
انگيزه تأليف مبحث «موضوعات» در الغـدير
در عـصر زنـدگاني علامه اميني(رحمة الله علیه)، شدت حملات مغرضان به احاديث شيعه بدانجا رسيد که فردي همچون عبدالله قـصيمي در کـتاب «الصّراع بين الإسلام و الوثنية» در نسبت دادن جعل به محدثان شيعه غلوّ نمود و آنـان را «ضـربه زنـندگان به حديث و سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)» و در مقابل رجال عامّه را «کاملاً بريّ از کذب و وضع» دانست. (اميني، ۵/۲۰۸ بـه نـقل از الصـراع، ۱/۸۵)
لذا علامه بخشي از کتاب «الغدير« را به ردّ اين تهمت از دامان محدثان شيعه و آشکار نمودن دسـت عـاملان اصلي جعل (با استناد به کتب رجال اهل سنّت)، اختصاص داد.
بخش «سلسله الکذّابين و الوضّاعين»
علامه هـفتصد نـفر را از ميان رواتي نام ميبرد که قصيمي ادعا نموده بري از جعل حديثاند و در مـورد تـک تک اين اسامي، نقلهايي بر حديث ساز بـودنشان از عـلماي رجـال و حديث اهل سنت بيان ميدارد. (همانجا، ۵/۲۰۹ـ۲۷۵) کـه بـيشترين ارجاع و استناد علامه به کتب رجالي ذيل است:
ميزان الاعتدال ذهبي (۳۶۷مورد)، اللئالي المصنوعه سـيوطي (۲۰۶مـورد)، تاريخ بغداد خطيب بغدادي (۱۵۷مـورد)، لسـان الميزان ابـن حـجر عـسقلاني (۱۵۶مورد)، تذکرة الموضوعات مقدسي (۸۵مورد)
آنـچه در اين بـخش بر اهميت کار علامه ميافزايد، اينکه ايشان در اکثر موارد به يک منبع بـسنده نـکردند و در مواردي حتي استناد خويش را به هـشت کتاب رساندند. نظير گـزارش جـاعل و کذّاب بودن احمد بن محمد بـن صـلت حماني (همانجا، ۵/۲۱۶) و اسماعيل بن يحيي تيمي نواده خليفه اول (همانجا، ۵/۲۱۹)
بخش «سلسله الزّهّاد و الکـذّابين»
در بـخش بعدي علامه خواننده را از گمان بـه اغـراق آمـيز بودن مطالب بـرحذر داشـته و از گروهي شکايت مينمايد کـه هـمه از عبّاد و زهّاد عصر خويش بودند ولي از کذب بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ثقات صحابه و تابعين ابايي نـداشتند بـلکه آن را عامل تقرب به خداوند متعال مـيدانستند. ايشـان پس از ذکر نـام ۲۴ نـفرشان مـيافزايد: بسياري از وضّاعين مذکور از ائمـه مورد اقتداي مردم، حافظان مشهور، فقهاي مورد اعتماد، مشايخ روايت و خطباي چيره دست بودند. گروهي از آنـان بـه عمد کذب ميبافتند تا خدمتي بـه خـداوند، بـزرگداشتي بـر امـام يا مؤيدي بر مـذهبشان بـاشد. لذا برساختن زياد شد و در ذکر حسنها و عيبهاي رجال فرق و مذاهب، اختلافاتي رخ داد. آنکس که دستش از دروغ بر نبي مکرم (صلی الله علیه و آله) بـا نـقل حـديث از او کوتاه بود، سراغ مذاهب و رؤساي آن ميرفت.
در ادامـه عـلامه نـمونه هـايي را از جـعل حـديث در مورد فرقههاي حنفي، شافعي، مالکي و حنبلي ميآورد. پس از ذکر ۱۵ روايت جعلي در مورد نعمان بن ثابت، به کتاب «مناقب ابوحنيفه» اثر خطيب خوارزمي ميرسد که شکوه علامه اوج ميگيرد و مـيفرمايد: «چه بگويم درباره مردي که کتاب بزرگي درباره مناقب ابوحنيفه مينويسد و در آن از اينگونه مطالب بيهوده و دروغهاي شاخدار ميآورد و آن را در جوامع اسلامي همانند حقايق مسلم پخش ميکند و هيچ فکر نميکند که ممکن اسـت روزي دروغـش آشکار و زشتيش روشن گردد.» (اميني، ۵/۲۷۹)
سپس پس از ذکر مجعولاتي عليه ابوحنيفه و له و عليه محمد بن ادريس شافعي و مالک بن انس و احمد بن حنبل. ايشان در نقد حديث ساختگي از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) که: «اگر مـردم هـمه جا را جستجو کنند، عالمتر از عالم مدينه نمييابند.» و آن را بر مالک تطبيق دادند، ميفرمايد:
«گويا مدينه پايتخت اسلام نبوده و قبل و بعد از مالک، عالمي مورد تـوجه در آنـجا يافت نشده و گويا خاندان پيامـبر بـزرگوار اسلام(صلی الله علیه و آله) که حضرت، ايشان را قرين قرآن قرار داده، وارث پيامبر(صلی الله علیه و آله) نبودند و گويا که صادق آل محمد(صلی الله علیه و آله) تنها عامل نشر علم براي ائمه دنيا در آن روزگار نبوده و مـالک از شـاگردان حضرت نبوده است.» (هـمانجا، ۵/۲۸۴)
در انـتهاي اين بخش علامه آنان را که انگيزه و هوسها از حق گويي منعشان نکرده ميستايد؛ نظير فيروزآبادي در «سفر السعادة« و عجلوني در «کشف الخفاء» که در باب (فضائل ابي حنيفه و شافعي و مذمت آنها) گويند: «اين باب مطلب صـحيحي نـدارد و آنچه از ايشان ذکر شده، ساختگي و افتراست.» (همانجا، ۵/۲۸۸)
همچنين ابن درويش الحوت در «أسني المطالب» آب پاکي را بر اين ابواب ريخته است که: «درباره مناقب و مثالب هيچکدام از پيشوايان مذهب، نصّ بخصوصي چه صحيح و چـه ضـعيف وجود نـدارد.» (همانجا)
بخش «سلسله احاديث موضوع و مقلوب»
در اينجا اسامي ۴۱ نفر با تعداد احاديث مجعولشان ذکر ميشود که مـجموعاً (۴۰۸۶۸۴) حديث از ايشان پذيرفته نيست. در ادامه علامه ۲۳ نفر را ميشمارد که حداقل يک اثـر مـوضوعه داشـتند. (با اين توضيح که تاريخ جز مقدار کمي از اين نسخ را بدست نداده است.) مطلب حائز اهميتي که عـلامه امـيني(رحمة الله علیه) در کثرت اخبار موضوعه بدان توجه ميدهد، سخن پيشوايان حديث اهل سنّت در انتخاب احـاديث بـراي صـحاح و سنن شان است:
«ابو داوود ۴۸۰۰ حديث سنن خويش را از ميان ۵۰۰۰۰۰ مورد انتخاب نمود. احاديث بخاري بدون تـکرار ۲۷۶۱ است که از حدود ۶۰۰۰۰۰ حديث برگزيده شد. در صحيح مسلم ۴۰۰۰ حديث بدون تکرار از ميان ۳۰۰۰۰۰ حـديث تصنيف شد. احمد بـن حـنبل در مسند خود ۳۰۰۰۰ حديث ذکر نمود که از ميان بيش از ۷۵۰۰۰۰ مورد انتخاب شد و احمد بن فرات (م۲۵۸)، ۱۵۰۰۰۰۰ حديث نگاشت که از آنها ۳۰۰۰۰۰ حديث در تفسير و احکام و فوايد بود.» (اميني، ۵/۲۹۲و۲۹۳)
در انتها علامه ميافزايد: «جعل»، تنها يکي از شـئون احاديث ضعيف بود که ما برشمرديم ؛ احاديثي که مشکلي غير از کذب و جعل دارند، با الفاظ جرح ديگري شناخته ميشوند که چهل لفظ را بر ميشمارد.
بخش «مشکل ثقه و ثقات»
علامه اميني(رحمة الله علیه) نـظر خـواننده را به افرادي جلب ميکند که از نظر کتب رجال عامّه مورد اعتمادند. در حاليکه تاريخ، خلاف آن را شهادت ميدهد. شانزده نفر، از قبيل: زياد بن ابيه، عمر بن سعد بن ابي وقاص و عمران بن حـطان(رئيس خـوارج)، از جمله ايشانند که جنايات بسياري مرتکب شدند؛ با اين حال روايت کردن از آنها جايز است؛ در حالتيکه برترين انسانهاي عالم وجود، حضرات معصومين صادق، رضا و عسگري (عليهم السلام) از نظر رجال عامّه (بـه تـرتيب بخاري، ابن حبّان بستي و ابن جوزي) از وثاقت و اعتماد خارجاند. (همانجا، ۵/۲۹۶)
بخش سلسلة الموضوعات «علی النبي الأمين(صلی الله علیه و آله)» و «في الخلافة فحسب»
از آنجا که کتاب الغدير در باب حقانيت خلافت اميرمؤمنان علي(علیه السلام) نـگاشته شـده اسـت، مؤلّف بررسي احاديث مجعول را بـه دو دسـته خـاصّ روايات اختصاص ميدهد:
الف) مجعولاتي که درصدد پوشاندن فضايل حضرت امير(علیه السلام) و مناقبي براي ديگر خلفاست، با عنوان «سلسلة الموضوعات علي النبي الامين(صلی الله علیه و آله)» شـامل ۱۰۰ حـديث نـظير:
«عن ابن عباس قال قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): ما فـي الجـنة شجرة إلا مكتوب على كل ورقة منها: لا إله إلا الله. محمد رسول الله. أبو بكر الصديق: عمر، الفاروق. عثمان، ذو النورين.» (همانجا، ۵/۲۹۷) یعنی: از ابن عـباس نـقل اسـت که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: در بهشت درختي نيست جز آنکه بـر هر برگ آن نوشته است:معبودي جز الله نيست. محمد فرستاده اوست. ابوبکر، راستگو؛ عمر، مميز حق و بـاطل و عـثمان، صـاحب دو نور است.
ب) احاديثي که پيرامون جانشيني پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) جعل شده، تـحت عـنوان «سلسلة الموضوعات في الخلافة» شامل ۴۵ حديث نظير:
«عن عبد الله بن عمر قال قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): يا بـلال أذن فـي النـاس: إن الخليفة بعدي أبوبكر. يا بلال ناد في الناس: إن الخليفة بعد أبي بـكر عـمر. يا بـلال ناد في الناس: إنّ الخليفة من بعد عمر عثمان. يا بلال امض أبى الله إلا ذلك ـ ثلاث مـرات ـ » (هـمانجا، ۵/۳۳۶)
یـعنی: از عبدالله بن عمر نقل است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: اي بلال در ميان مردم بانگ سـر ده کـه خليفه بعد من ابوبکر است. اي بلال در ميان مردم ندا سر ده که خليفه بـعد ابـوبکر عـمر است. اي بلال در ميان مردم ندا سر ده که خليفه بعد عمر عثمان است. اي بلال آنـرا چـنين پايان ده که خداوند جز اين را ردّ ميکند ـ سه بار فرمودـ
خصوصيات بررسي سندي احاديث
بررسي مـجموع کـار سـندي علامه اميني(رحمة الله علیه) در بحث موضوعات کتاب «الغدير»، بدست ميدهد که کار ايشان داراي خصوصيات کلي است کـه مـيتوان آن را در قالب چهار نکته ذکر نمود:
۱ـ عدم ذکر سلسله سند بجز راوي آخر؛
از آنـجا کـه اهـتمام صاحب الغدير بيش از سند به محتواي حديث است، در نقل روايات جز آخرين راوي، ذکري از زنجيره سند درمـيان نـيست؛ لذا وقـتي سخن از وضّاع بودن فردي ميشود، بايد به ديگر کتب رجوع کرد تـا جـايگاه وي را در سند دانست. نظير: «عن عبادة بن الصامت قال: أوحى الله إلى النبي صلى الله عليه وسلم استكتب معاوية فـإنه أمـين مأمون.» (اميني، ۵/۳۰۵) یعنی: از عبادة بن صامت نقل است که خداوند به پيامـبراکرم(صلی الله علیه و آله) وحـي نمود که از معاويه درخواست کتابت (قرآن) کـن کـه او امـانتدار و مورد اطمينان است.
۲ـ ذکر نظرات علماي حـديث و رجـال و تاريخ در نقد سند احاديث؛
علامه در نقد سند احاديث به اقوال علماي اهل سـنّت، اشـاره ميکند. افرادي نظير: ذهبي در مـيزان الاعـتدال ـ ابن عـدي در الکـامل فـي ضعفاء الرجال ـ خطيب بغدادي در تاريخش ـ ابـن کـثير در تاريخش ـ ابن حجر در لسان الميزان ـ سيوطي در اللئالي المصنوعه ـ مقدسي در تذکرة الموضوعات. مثلاً در مـورد حـديث ۱۸، بدين صورت نظر هشت عالم رجـالي را ميآورد:
«قال الخطيب و النـسائي و ابـن حبان: هذا الحديث باطل مـوضوع. وقـال ابن عدي: باطل من كل وجه. وقال الذهبي في ميزانه ۱ ص ۲۳۳ ، هذا كذب. وذكره ابن كثير فـي تـاريخه ۸ ص ۱۲۰ من طريق أبي هريرة و أنـس و واثـلة بـن الأسقع فقال: لا يصـح مـن جميع وجوهه. وفي لسـان المـيزان۲ ص۲۲۰: أورد ابن الجوزي الأول في الموضوعات وجزم بأن هذا وضعه، ( يعني وضع الحسن بن عثمان ) و فـي شـذرات الذهب ۲ص ۳۶۶: عدّه ابن الجوزي من مـوضوعات أبـي عيسى أحـمد الخـشاب.» (هـمانجا، ۵/۳۰۶)
۳ـ نقد بر نظر عـلما؛
بخشي از علم سرشار علامه اميني(رحمة الله علیه) در مبحث «سند احاديث» را، توان در نقدهاي عالمانه و منصفانه ايشان به عـلماي حـديث مشاهده نمود، که در چهار شکل قـرار دارنـد:
الف ـ اشـکال بـر تـعيين نوع حديث: مـثلاً در مـورد حديثي که در صفحه قبل از ابن عباس بيان شد، علامه ميآورد: «و ذكره ابن كثير في تاريخه ۷: ۲۰۵ من طـريق الطـبراني فـقال: إنه حديث ضعيف في إسناده من تـكلم فـيه و لا يخـلو مـن نـكارة.» (هـمانجا، ۵/۲۹۸) یعنی: از ابن کثير تعجب دارد که حديث "ساختگي و باطل" را "ضعيف و مجهول" ميخواند در صورتي که در اصطلاح اهل فن که او خود را از ايشان ميداند، چنين حديثي «ضعيف» خوانده نميشود.
ب ـ اشکال بـر اخذ حديث از قصاص: در مورد حديث ۶۰ که: «عن جابر بن عبد الله قال: كنا عند النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يطلع عليكم رجل لم يخلق الله بعدي أحدا هو خير منه ولا أفضل وله شفاعة مـثل شـفاعة النبيين. فما برحنا حتى طلع أبوبكر الصديق فقام النبي صلى الله عليه وسلم فقبّله و التزمه.» (اميني، ۵/۳۱۹) یعنی: جابر بن عبدالله انصاري گويد: ما نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوديم که فرمود: «مـردي نـزد شما ميآيد که خداوند بعد من، مردي را بهتر و برتر از او نيافريده است. شفاعتش همچون شفاعت پيامبران است.» ما هنوز نرفته بوديم که ابوبکر صـديق آمـد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بلند شد و او را بـوسيد و هـمراهياش کرد، علامه مينويسد: «اين حديث را خطيب بغدادي سال ۴۰۹ﻫ. از محمد بن عباس بن حسين ابوبکر قصه گو شنيد. او فردي فقير بود که در مسجد جامع منصور و سـر راه و بـازارها قصه ميگفت. (خطيب بـغدادي، ۳/۳۳۹) لذا اين حـديث که مأخذش چنين است و اصل محفوظي ندارد چه ارزشي دارد؟!» (اميني، ۵/۳۱۹)
۴ـ ارجاع به بخش «سلسلة الکذابين»؛
صاحب الغدير در سيزده مورد براي اطلاع خواننده از نوع ضعف راوي حديث، به بخشي از کتابش که در آن جـزئيات جـرح برخي افراد را آورده است (همانجا، ۵/۲۰۹ـ۲۷۵)، ارجاع ميدهد. نظير:
«عن أنس مرفوعاً: سيدا كهول أهل الجنة أبوبكر و عمر، و إن أبابكر في الجنة مثل الثريا في السماء.» (همانجا، ۵/۳۲۲) یعنی: انس به صورت مـرفوع از پيامـبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نـقل نموده که فرمود: آقاي ميانسالان اهل بهشت ابوبکر و عمر هستند. ابوبکر در بهشت
همچون ثريا در آسمان ميدرخشد. کـه در ادامه علامه مينويسد: «اين حديث از ساخته هاي يحيي بن عنبسة است کـه او دجـّال و بـسيار و حديث ساز بود ـ به بخش سلسلة الكذابين مراجعه کنيدـ » و ديگر موارد، احاديث ۲۱ـ۷۴ـ۷۵ـ۷۷ـ۷۸ـ۸۶ـ۸۸ـ۹۱ و...
خصوصيات بررسي متني احاديث
بـررسي تـلاشهاي محتوايي علامه اميني(رحمة الله علیه) پيرامون احاديث ساختگي، سه ويژگي کلي را در اين نوع کار ايشـان بـرجسته مـينمايد.
۱ـ تقدم نقد متني بر سندي؛
بررسي مجموع مطالب علامه در موضوعات، گواه اهميت فراواني است کـه ايشان به بررسي محتواي حديث ميدهد و به صراحت ذيل حديث ۱۹ نيز آن را بيان ميدارد. «أن واجـب المحدث النظرة في مـتن الحـديث قبل البحث عن سنده» (همانجا، ۵/۳۰۷) یعنی: بر محدث ضروريست که بر متن حديث قبل از بررسي سند آن دقت نمايد.
ايشان ذيل حديث ۲۲ بر ابن عساکر اشکال ميگيرد که فقط رجال سند را تضعيف نـموده و کاري به محتوا نداشته است. «و من العجب أن تفنيد الحفاظ لهذه الروايات لم يعد ناحية السند مع أن متونها أدل على وضعها ، لكنهم لا يهمهم أن يكون مثل معاوية معرفا بتلك الحدود مع ما يصادمها من نواميس مطردة أوعـزنا إلى يسـير منها. نعم: هي شنشنة أعرفها من أخزم.» (اميني، ۵/۳۱۰) یعنی: جای بسی شگفتی است که تکذيب علما و حافظان حديث بر امثال اين روايات از ناحيه سند فراتر نميرود، با وجود آنکه متون آنـها بـر موضوع بودنش دلالت ميکند. لکن برای آنان اهميت ندارد كه مانندِ معاويه با چنين ويژگيهايي ردّ شود كه برخی از آنها را اشاره نموديم. آری: اين خوی زشت، طبيعت ابا و اجدادي آنهاست.
۲ـ دقت در نقل مـطالب؛
ظـرافت و دقت علامه در بررسي موضوعات، گاهي سبب برملا شده خطاي علماي حديث عامّه شده است. از آن جمله حديث ۱۸ بخش دوم ميباشد به صورت:
«أخبرنا أبوالفرج عبدالوهاب بن الحسين بن عمر بـن بـرهان البـغدادي أخبرنا ... عن عمر بن إبـراهيم بـن خـالد القرشي عن عيسى بن علي عن أبيه عن جده عبدالله بن عباس قال: لما نزلت: (إذا جاء نصر الله والفتح) جاء العباس إلى عـلي فـقال قـم بنا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، فصارا إلى رسول الله صـلى الله عـليه وسلم فسألاه عن ذلك فقال: يا عباس يا عم رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الله جعل أبابكر خليفتي على دين الله و وحيه، فاسمعوا له تـفلحوا وأطـيعوا تـرشدوا) قال العباس: فأطاعوه والله فرشدوا.» (همانجا، ۵/۳۴۳) یعنی: عبدالله بن عباس گـويد: وقتي آيه (إذا جاء نصر الله والفتح) نازل شد، عباس عموي پيامبر(صلی الله علیه و آله) نزد علي بن ابيطالب(علیه السلام) رفت و گفت بيا نزد رسـول خـدا(صلی الله علیه و آله) بـرويم. رفتند و از ايشان در مورد آيه سوال کردند. فرمود: اي عباس! خداوند ابوبکر را خليفه مـن در دينـ و وحيش قرار داد. پس از او بشنويد تا رستگار شويد و اطاعتش کنيد تا هدايت شويد. عباس گفت: پس اطاعتش کردند و قـسم بـه خـدا هدايت شدند. (خطيب بغدادي، ۱۱/۲۹۲)
لکن سيوطي به نقل از خطيب در اللئالي المصنوعه آورده: «عمر کـذّاب» (سـيوطي، ۱/۲۶۹)
عـلامه اميني(رحمة الله علیه) متوجه اين تفاوت شده و مينويسد: «و هذا لا يوجد في المطبوع من تاريخ بغداد فكأن يد الطـبع الأمـينة حـرّفته خدمة للمبده، وعمر هو ابن إبراهيم القرشي الكردي الكذاب الوضاع. وقال الذهبي في ميزانه ۲ ص ۲۴۹: هذا الحـديث ليس بـصحيح.» (اميني، ۵/۳۴۳) یعنی: اين مطلب در نسخه چاپي تاريخ بغداد وجود ندارد گويا دست امانتدار!!! چـاپ بـا هـدف خدمت به جاعل حديث، آن را تحريف نموده است. عمر همان ابن ابراهيم بسيار دروغگو و جـاعل اسـت. ذهبي نيز در ميزان الاعتدال اين حديث را «صحيح» نميداند.
۳ـ نقد بر نظر علما؛
نـقدهاي عـلامه امـيني(رحمة الله علیه) بر علماي حديث اهل سنّت، در حيطه محتوايي (و نه سندي) را، ميتوان در قالب سه شکل عمده مـطرح نـمود:
الف ـ پردهبرداري از تعصّب: علامه در برخي احاديث ابن کثير و خطيب بغدادي را متهم بـه تـعصّب در پذيرشـ و يا سکوت از عيوب آن ميکند؛ در حاليکه وضع و بطلانش واضح است. مثلاً ذيل حديث ۶۱ مينويسد: خطيب آن را در تاريخش ج۲ ص۳۱۳ آورده (خطيب بـغدادي، ۳/۱۱۵)، لکـن «لا يخـفی ما في السند علی مثل الخطيب غير أن من شأنه السكوت عن غـمز مـا يروقه متنه من الموضوعات» (اميني، ۵/۳۱۹) یعنی: اشکال سند بر کسي همچون خطيب پنهان نيست جز آنـکه ويژگـي او، سكوت از
عيوب احاديث موضوعه است كه ظاهرى آراسته دارند. و ديگر موارد نکـ : احـاديث ۱،۶۲، ۶۵، ۸۴.
ب ـ عـدم ذکر همه اشکالات: صاحب الغدير در برخي مـوارد بـا بـررسي کار علماي عامه بر روي احاديث موضوعه مـورد نـظرشان، متوجه عدم دقت و جامع نگري ايشان در بيان اشکالات حديث شده است. به عـنوان نـمونه در حديث دوم آمده است:
«عن ابـن عـباس مرفوعاً: إذا كان يوم القـيامة نـادى مـناد تحت العرش: هاتوا أصحاب محمد فـيؤتى بـأبي بكر وعمر وعثمان وعلي فيقال لأبي بكر: قف على باب الجنة فـأدخل فـيها من شئت، و رد من شئت. و يقال لعـمر: قف على الميزان فـثقل مـن شئت برحمة الله، وخفف من شـئت. و يعـطى عثمان غصن شجرة من الشجرة التي غرسها الله بيده فيقال: ذد بهذا عن الحوض مـن شـئت. و يعطى علي حلتين فيقال له: خـذهما فـإني ادخـرتهما لك يوم أنشأت خلق السـماوات والأرض.» (هـمانجا، ۵/۲۹۸)
یعنی: ابن عباس مـرفوعاً از رسـول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل ميکند که فرمود: روز قيامت منادي در عرش ندا ميدهد: ياران محمد(صلی الله علیه و آله) را بياوريد. ابوبکر و عـمر و عـثمان و علي(علیه السلام) را ميآورند. به ابوبکر گفته مـيشود: بـر در بهشت بـايست و هـر کـه را ميخواهي وارد کن و هر کـه را ميخواهي بازگردان. به عمر گفته ميشود: بر ميزان (وسيله سنجش اعمال) بايست و وزن آن را براي هر کـه مـيخواهي سنگين و هر که ميخواهي سبک گـردان. بـه عـثمان شـاخهاي از درخـتي که خداوند بـا دسـت خويش کاشته است، داده ميشود و گويند: به وسيله آن هر که را خواستي از حوض دور کن. و به علی(علیه السلام) دو جامه داده و گـفته مـیشود: آنـها را بگير. من از روزی كه آسمان و زمين را خلق كردم، اينها را بـراي تـو ذخـيره كرده بـودم.
عـلامه پس از نقل سخن ذهبي در وضّاع بودن دو تن از رجال سند، مينويسد: «غير از آفت وضع، مقلوب نيز شده است. چنانکه در رياض النضرة ج۱ ص۳۲ آمده: جامه به عثمان و شاخه درخت عوسج، به عـلي(علیه السلام) داده ميشود تا منافقين را از حوض دور سازد. حديث دور ساختن منافقين را حافظان حديث از طرق متعدّدي از صحابه نقل نمودهاند.» (همان)
همچنين در حديث ۱۴ آمده است:
«عن عائشة مرفوعاً: لقد هممت أن أرسل إلى أبي بكر وابنه [أراد بـه عـبد الرحمن] وأعهد [أي أوصي أبا بكر بالخلافة بعدي] أن يقول القائلون [أي كراهة أن يقول قائل: أنا أحق منه بالخلافة] أو يتمنى المتمنون [أي أو يتمنى أحد أن يكون الخليفة غيره] ثم قلت: يأبی الله و يدفع المؤمنون [يعـني تـركت الايصاء اعتمادا علی أن الله تعالی يأبی عن كون غيره خليفة وأن يدفع المؤمنون غيره] أو: يدفع الله و يأبی المؤمنون.» (همانجا، ۵/۳۴۰) یعنی: از عايشه به طور مرفوع آمده است كه پيامـبر(صلی الله علیه و آله) فـرمود: تصميم گرفتم كسى را پيش ابـوبكر و پسـرش (منظور عبدالرحمن) بفرستم و عهد كنم (وصيت كنم كه ابوبكر خليفه بعد از من است) مبادا گويندگان بگويند: (بخاطر كراهت از اينكه کسی بگويد: من در امر خلافت از او سـزاوارترم) يا آرزو كنـندهای آرزو كند (يعنى: يا كسی آرزو كنـد كه خـليفه، فرد ديگری باشد) سپس گفتم: خدا ردّ ميکند و مومنان کنار میزنند (يعنی: وصيت را ترك كردم، به اعتماد اينكه خداوند خليفه غير او را ردّ میكند و مومنان نيز غير او را کنار میزنند) يا خدا کنار ميزند و مومنان ردّ مـيکنند.
عـلامه در ادامه مينويسد: «هذه صورة ممسوخة من حديث الكتف والدواة المروي بأسانيد جمة في الصحاح والمسانيد وفي مقدمها الصحيحان حولوه إلى هذه الصورة لما رأوا الصورة الصحيحة من الحديث لا تتم بصالحهم، لكنها الرزية كل الرزية كما قـاله ابـن عباس فـي الصحيح» (اميني، ۵/۳۴۰) یعنی: اين همان صورت تغيير يافته حديث «کتف و دوات» است که با اسناد بسيار در صحاح و مسانيد و پيش از هـمه آنها، صحيح بخاری و مسلم آمده است. اما چون ديدند به نـفع ايشـان نـيست، آن را بدين شکل تغيير دادند؛ لكن چنانكه از قول ابن عباس در صحيح بخاري آمده است، اين قضيه مصيبت بسيار بزرگی بـود. ( بـخاري، ۵/۱۳۸) و ابن أبي الحديد نيز در شرح نهجالبلاغة، حديث مذکور را مقلوب شده حديث ايتوني بـدواة و بـياض مـيداند. (ابن ابي الحديد، ۱۱/۴۹)
ج ـ نقد با حديث ساختگي: يکي از اشکال عملهاي علماي عامه در تبيين جعلي بـودن حديث مورد نظرشان، که دقت نظر علامه(رحمة الله علیه) را برانگيخته است؛ نقد حديث با حـديث جعلي ديگر است. مـثلاً: در مـورد حديث ۲۵، ذهبي به دلیل معرفي "عثمان" به عنوان دوست پيامبر(صلی الله علیه و آله)، آن را ساختگي دانسته است و با تغيير نام "عثمان" به "ابوبکر" تصحيح مينمايد. اما علامه با استناد به حديث «مؤاخات» که ابن أبـي الحديد نيز نقل نموده است (همان)؛ هر دو شکل قبل را ساختگي ميداند. (اميني، ۵/۳۱۱)
ملاکهاي نقد علامه اميني
در ميان توضيحات علامه در ساختگي بودن احاديث، آنچه نمود بيشتري دارد، بررسيهاي «تاريخي» است که گستره تـسلط ايشـان را بر تاريخ اسلام (بخصوص سده اول) نشان ميدهد. با اين حال ايشان سعي نمود از عموم ملاکهاي نقد بهره برد. لذا در حاليکه اکثر علماي عامه تنها به نقد سندي ميپرداختند، اگر مطلبي از ديدشان مـغفول مـيماند، علامه را به توضيح در آن جهت واميداشت. چنانکه در حديث ۲۰ بخش دوم که ابن عساکر و سيوطي آن را پذيرفتند، علامه بزرگترين عامل سستياش را «ارسال سند» ميداند. (همانجا، ۵/۳۴۵)
اينک اهمّ نقدهاي محتوايي ايشان را بر احـاديث مـوضوعه، در قالب پنج عنوان بر ميشماريم.
۱ـ تعارض با قرآن کريم
در حديث ۲۲ آمده: «عن واثلة مرفوعاً: إن الله ائتمن علی وحيه جبريل و أنا و معاوية، وكاد أن يبعث معاوية نبيا من كثرة علمه و ائتمانه علی كلامـ ربـي، يغـفر الله لمعاوية ذنوبه، و وقاه حسابه، و عـلّمه كتـابه، وجـعله هادياً مهديا و هدی به.» (همانجا، ۵/۳۰۸) یعنی: خداوند، جبرئيل، پيامبر(صلی الله علیه و آله) و معاويه را امين وحيش قرار داد و بخاطر کثرت علم و امانت معاويه، نزديک بود خـداوند او را پيامـبر قـرار دهد؛ گناهانش را آمرزيده، از حساب معافش کرده، کتاب الهـي را تـعليمش داده و وي را هادي، مهدي و وسيله هدايت گرداند.
علامه در ردّ آن، به آيات ذیل استناد ميجويد که:
ـ آيه «شجرة ملعونة» در قرآن و گفتار پيامبر(صلی الله علیه و آله)، راجع به خـاندان او وارد شـده اسـت.
ـ همچنين معاويه حتي يک آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم» را به خـوبي نميدانسته يا اگر ميدانسته، عمل نميکرده است. مگر اميرمؤمنان علي(علیه السلام)، بنا به هر کدام از وجوه تفسيري آيه، اولي الامر نبوده است؟! پس وي چـگونه امـيني بـر قرآن است که به آيه اي عمل نميکند و حدودش را اقامه نمينمايد.
ـ وي حتّي بـه آيه (۹۳ النـساء) «و من يقتل مومناً متعمداً فجزائه جهنم خالداً فيها» یعنی: هر كس مومنی را از روى عمد بكشد كيفرش جاودانه بـودن در جـهنم اسـت و (۵۸ الاحزاب) «ألذين يوذون المؤمنين و المؤمنات بغير مااكتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً» یعنی: كسـانيكه مـردان و زنـان با ايمان را بدون جرم اذيت میكنند، گناه آشكاری را مرتكب میشوند. و نظاير آن حمله برده گويا كه آيات قـرآن نـبودهاند!! (امـینی، ۵/۳۰۹)
۲ـ تعارض با احاديث صحيح
علامه پس از ذکر صد حديث در بخش اول گويد: «متون بيشتر اين رواياتـ بـا احاديث صحيحه معارضند که ما تنها احاديث معارض حديث صدم را ميآوريم.» و پس از آن هجده حـديث ذکـر مـيکند. (همانجا، ۵/۳۳۱و۳۳۲)
* مثلاً در حديث ۲۰ که اشاره به نام «خليفه صديق» در کتب اهل کتاب (يهود و نـصاري) مـيکند، با دو حديث متواتر «ثقلين» و «غدير» در تعارض است.(همانجا، ۵/۳۴۵)
* يا در حديث ۳۳ به نقل از ابن عـباس کـه پيامـبر(صلی الله علیه و آله) به زني که سؤال داشت فرمود: «بعداً بيا و اگر مرا نيافتي نزد ابوبکر برو کـه خـليفه پس از من است.» علامه آن را با احاديث زيادي که از ابن عباس نقل شده و او با صـداي رسـا خـلافت بلافصل اميرمؤمنان علي(علیه السلام) را اعلام داشته است؛ نظير حديث «عشيره»، در تعارض ميداند. (همانجا، ۵/۳۵۲)
* و خطبه «شقشقيه» و احـاديث مـحاجّه عـلي(علیه السلام) با غاصبان خلافت از موارد قابل تعارض با احاديث ذيل است:
حديث ۴۴: «قال عـلي رضـي الله عنه: قال النبي صلى الله عليه وآله و سلم: أعز الناس علّي، و أكرمهم عندي، و أحبهم إلّي، و آكدهم عندي حالاً: أصـحابي الذين آمـنوا بي و صدّقوني، و أعز أصحابي إليّ و خيرهم عندي، و أكرمهم على الله، و أفضلهم في الدنـيا والآخـرة: أبو بكر الصدّيق رضي الله عنه، فإن النـاس كذّبـوني و صـدّقني، و كفروا بي و آمن بي، و أوحشوني و آنسني، و تـركوني و صـحبني، و أنفوا منّي و زوّجني، و زهدوا في و رغب في، و آثرني علی نفسه وأهله و ماله، فـالله تـعالى يجازيه عني يوم القيامة، فمن أحـبّني فـليحبه، ومن أراد كرامـتي فـليكرمه، ومـن أراد القرب إلی الله تعالى فليسمع وليطع فهو الخـليفة بـعدي علی أمتي.» (اميني، ۵/۳۵۵) یعنی: علي گفت که رسول خدا فرمود: عزيزترين و گـراميترين و مـحبوب ترين و بهترين افراد نزد من، اصـحابم هستند؛ که به مـن ايمـان آوردند و تصديقم نمودند و عزيزترين و بـهترين اصـحاب نزد من و گراميترينشان نزد خداوند و برترينشان در دنيا و آخرت ابوبکر صديق است؛ زيرا مردم تـکذيبم کـردند ولي او تصديقم نمود. به من کـافر شـدند ولي او ايمـان آورد. مرا آزردند ولي او مـونسم شـد. مرا ترک کردند ولي او هـمراهم بـود. از من دوري گزيدند ولي او به من زن داد. از من بريدند ولي او به من گرويد و مرا بر خود و اهل و مـالش تـرجيح داد. خداوند بخاطر من در روز قيامت بدو جـزاي خـير دهد. پسـ هـر کـس مرا دوست دارد، او را دوست داشـته باشد و هر کس مرا گرامي ميدارد، او را گرامي دارد. و هر کس ميخواهد به خدا نزديک شود، بـايد بـدو گوش سپارد و از او اطاعت نمايد. که او خـليفه پس از مـن بـر امـتم اسـت.
حديث ۴۵: «عن إبـراهيم بـن عبد الرحمن بن عوف قال: إن عبد الرحمن بن عوف كان مع عمر بن الخطاب، و إن محمد بن مـسلمة كسـر سـيف الزبير، ثم قام أبوبكر فخطب الناس. إلى أنـ قـال: قـال عـلي رضـي الله عـنه و الزبير: ما غضبنا إلا لأنا قد أخّرنا عن المشاورة، و إنا نرى أبابكر أحق الناس بها بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم إنه لصاحب الغار وثاني اثنين، وإنـا لنعلم بشرفه و كبره و لقد أمره رسول الله صلى الله عليه وسلم بالصلاة بالناس و هو حي.» (همانجا، ۵/۳۵۶) یعنی: از ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف نقل شده که گفت: پدرش همراه عمر بن خطاب بود کـه مـحمد بن مسلمة شمشير زبير را شکست. ابوبکر بپا خواست و براي مردم خطبه خواند. تا جايي که علي و زبير گفتند: ما جز به دلیل کنار گذارده شدن در مشورت، غضب نکرديم و گـرنه ابـوبکر را سزاوارترين فرد به خلافت بعد از رسول خدا ميدانيم، زيرا او همراه پيامبر در غار بود و ما به شرافت و بزرگياش آگاهيم و رسول خدا بدو امر فرمود بـا مـردم نماز بخواند، در حاليکه هنوز خـود زنـده بود.
و در نهايت علامه در بخش «غثيثة التزوير»، ۳۹ حديث صحيح از نظر علماي عامّه ميآورد که حکايت از صرفاً «اجماع و انتخاب» در خلافت خلفا دارد.
۳ـ تعارض با اصول دين
علامه در مـوارد عـديدهاي، هدف جاعلان را مقابله بـا اصـل نبوت دانسته است؛ مثلاً حديث ۲۲ که ميگويد نزديک بود معاويه به علّت کثرت علم و امانتداري در کلام الهي، پيامبر بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شود؛ براي کاستن مقام نبوت است نه علوّ مـقام مـعاويه. (همانجا، ۵/۳۰۸) و در بخش دوم حديث ۷ نيز که ميگويد جبرائيل به پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفته است ابوبکر وزيرت در زمان حيات تو و جانشينت در زمان ممات توست؛ نمونهاي ديگر از جسارت به مقام نبي مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) و تهمت «کوتاهي در ابـلاغ امـر الهي» بـه ايشان است. (همانجا، ۵/۳۳۷)
در مورد دو حديث ۸ و ۹ که ميگويند:
ـ «عن أبي سعيد الخدري مرفوعاً: قال لما عرج بي قـلت: اللهم اجعل الخليفة من بعدي علياً قال: فارتجت السماوات وهتف بـي المـلائكة يا مـحمد إقرأ: وما تشاؤن إلا أن يشاء الله، وقد شاء الله أبا بكر.» (همانجا، ۵/۳۳۷) یعنی: ابوسعيد خدری به طور مرفوع از رسول خـدا( صلی الله علیه و آله) مـيآورد که فرمود: هنگامی كه مرا به معراج بردند، گفتم: خدايا على را خليفه پس از من قـرار ده، آسـمانها لرزيد و فـرشتگان به ندا دادند كه ای محمد آيه «نمیخواهيد جز آنچه خدا میخواهد» را بخوان و خدا ابوبكر را خواسته است.
ـ «عـن علي[أمير المؤمنين] مرفوعاً: يا علي سألت الله ثلاثا أن يقدمك فأبي علي إلا أن يقدم أبا بكر» (هـمانجا) یعنی: از علی اميرالمومنين بـطور مـرفوع آمده است که نبي اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای علی! سه بار از خدا خواستم كه تو را مقدم دارد، اما قبول نكرد و ابوبكر را مقدم داشت.»
علامه مينويسد: «نجل نبينا عن الاسفاف إلى هذه الضعة. وكيف خفي عليه صلّی الله عـليه وآله من يستأهل الخلافة من أمته و يختار لها من يأبى الله والسماوات ومن فيها و المؤمنون له ذلك؟ نعوذ بالله من السفاسف» (همانجا) یعنی: مقام پيامبرمان را بالاتر از سقوط تا اين درجه از پستی میدانيم! چگونه بر او مخفی بـود كه در مـيان امّتش چه كسی شايستگی خلافت را دارد تا از خداوند فرد ديگري را درخواست نمايد كه خدا و آسمانها و هر كه در آن است و مؤمنان، آن را ردّ نمايند؟ از اين ياوهگوييها به خدا پناه ميبريم.
۴ـ تعارض با تاريخ قطعي اسلام
چنانکه پيشتر اشاره شـد مـحور اصلي کار علامه اميني(رحمة الله علیه) استنادات تاريخي در ردّ مجعولات روايي است که در جاي جاي اثرشان بدان اشاره ميکنند. مثلاً:
ايشان در ردّ حديث وضعي احتمال نبوّت معاويه پس از پيامبر(صلی الله علیه و آله) به دلیل فزوني علم و عملش بـه قـرآن، براي اثبات عدم صلاحيت او نه فقط در امر «نبوت» که حتي «حکومت و زمامداري مسلمانان»، مينويسد: «بايد از دوستداران معاويه پرسيد عامل قائل شدن به چنين مقامي براي او به دليل فرع ناپاک و سـتمکار اوست؟ يا اصـرار بـر کفرش تا چندماه قبل از وفـات پيامـبر(صلی الله علیه و آله)؟ يا کـشتن بزرگاني چون حجر بن عدي و عمر بن حمق خزاعي و...؟ يا لعن اميرمؤمنان علي(علیه السلام) و دو سيد جوانان بهشت در قنوت نماز؟ يا جعل روايات نادرست عليه ايشان؟...» (همانجا، ۵/۳۰۸)
و ذيل روايت ۶ بـخش دوم کـه آمـده: «عن الزبير بن العوام قال: سمع النبي صـلى الله عـليه و سلم يقول: الخليفة بعدي أبو بكر وعمر ثم يقع الاختلاف. فقمنا إلی علي فأخبرناه فقال: صدق الزبير سمعت رسـول الله صـلّى الله عـليه و سلم يقول ذلك.» (همانجا، ۵/۳۳۶) یعنی: زبير بن عوام گفت که شـنيد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: خلفاي پس از من ابوبکر و عمرند. سپس اختلاف افتاد. نزد علي رفتيم و بدو اطلاع داديم، او گفت: زبير راسـت گـفت مـن نيز از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چنين شنيدم.) علامه مينويسد: «اگر اميرمؤمنان علي(علیه السلام) آنـچه را زبـير از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنيده بود ميدانست، چرا هنگام بيعت، خلافت را از آن خود عنوان نمود؟ چگونه مشاجرات حضرت با مـدّعيان خـلافت جـهان را پر کرده است؟ چرا خودِ زبير در روز سقيفه به روي مخالفان علي(علیه السلام) شمشير برکشيد؟...» (اميني، ۵/۳۳۶)
و به هـمين تـرتيب نـقد تاريخي در مورد احاديث ۱۷ـ۱۸ـ۲۷ـ۲۸ـ۲۹ از بخش اول و احاديث ۱ـ۳ـ۴ـ۶ـ۱۸ـ۲۴ـ۲۷ـ۲۸ـ۲۹ـ۳۳ـ۳۴ـ۳۵ـ۳۶ـ۳۷ـ۴۵ از بخش دوم و اکثر مطالب بخش سوم بخصوص حديث ۳۷ ديده مـيشود.
۵ـ تـعارض بـا بديهيات عقلي
در حديث ۵۳ که آمده است: «مرفوعاً: إن الله لما اختار الأرواح اختار روح أبي بـكر.» (هـمانجا، ۵/۳۱۷) یعنی: هنگامي که خداوند ارواح را اختيار نمود، روح ابوبکر را برگزيد. علامه ميآورد: «من الموضوعات المـشهورة والمـفتريات المـعلوم بطلانها ببديهة العقل كما صرح به الفيروزآبادي في "سفر السعادة" والعجلوني في "كشف الخـفاء" وقـال ابن درويش الحوت في "أسنی المطالب" ص۶۰: موضوع كما ذكره ملا علي نقلا عن ابن القـيم.» یـعنی: اين از احـاديث ساختگي مشهوري است که بطلانش با بداهت عقلي معلوم است. چنانکه فيروز آبادي، عجلوني و ابـن درويش در کـتبشان آوردند و ملا علي قاري نيز از ابن قيم نقل نمود.» (همانجا)
نتیجهگیری
صـاحب اثـر گـرانسنگ «الغدير» پس از شکوههاي بسيار گويد: «اين روايات مجعول، جز رنگهاي دروغ و وارونه جلوه دادن حقايق نيست؛ که صفحات تـاريخ بـدان وسـيله چنان زشت جلوه داده شده که هيچ دانشمند ديندار آن را نميپسندد و هيچ تحصيلکرده آگـاه، بـدان اعتماد نميکند و هيچ سالک راه خدا آن را راه صحيح برنميگزيند و هيچ طالب حقي، مقصودش را در آن نميجويد... و وراي نويسندگان منحرف قـرن چـهارده،
«قصيمي» قرار دارد که با وجود اين نمونههاي بسيار، ادّعاي عدم وجود کذّاب و حـديث سـاز را در ميان عامّه دارد. چه بدحکمي در انتظار دروغگويان اسـت!» (هـمانجا، ۵/۳۷۷)
بـدينصورت علامه هم مثالهاي نقضي پيرامون حضور جـاعلان اهـل سنّت در عرصه حديثسازي، بيان ميدارد و هم ايراداتي را به روش نقد حديث ايشان، وارد ميسازد. و در اينـ راهـ از مشترکات فرق اسلامي (کتاب خـدا، سـنّت نبوي، عـقل سـليم، تـاريخ قطعي و اصول دين) بهره ميجويد.
کـتابشناسی
۱ـ ابـن أبي الحديد، عزالدین شرح نهج البلاغة، تحقيق: محمد أبوالفضل إبراهيم، قاهره، دارإحـياء الكتـب العربية، ۱۹۶۱م.
۲ـ ابن صلاح شهرزوري، عثمان بـن عبدالرحمان، مقدمه ابن صـلاح، شـرح و تعليق و تخريج: ابو عبد الرحـمان صـلاح بن محمد بن عويضه، چ۱، بيروت: دارالکتب العلميه، ۱۴۱۶ق/۱۹۹۵م.
۳ـ اميني، عبدالحسين احمد، الغدير في الکـتاب و السـنة و الادب، چ۳، بيروت: دار الکتاب العربي، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
۴ـ بخاري، مـحمد بـن اسـماعيل، صحيح البخاري، بـيروت: دارالفـكر، ۱۴۰۱ق/ ۱۹۸۱م.
۵ـ خطيب بغدادي، تاريخ بـغداد، تـحقيق: مصطفی عبدالقادر عطا، چ۱، بيروت: دارالکتب العلمية، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م.
۶ـ سيوطي، جلالالدين، اللئالي المصنوعة في الاحاديث الموضوعة، بيروت: دارالکـتب العـلمية، .
۷ـ شاکري، حسين، ربع قرن مـع العـلامه الاميني، تـهران: مـؤلف، چـاپخانه: ستاره، چ۱، ۱۴۱۷ق.
۸ـ شهيد ثاني، زين الدين بـن علي، الرعاية في علم الدراية، تعليق و تحقيق: عبدالحسين محمدعلي بقال، چ۲، قم: مکتبة آية الله مرعشي نجفي، ۱۴۰۸ق.
۹ـ کليني، مـحمدبنيعقوب، الکـافي، به تحقیق: علياکبر غفاري، تهران: دارالکـتب الاسـلاميه، ۱۳۶۳ش.
منبع: مجله پژوهشهای قرآن و حدیث، بهار و تابستان ۱۳۹۰ ، سال چهل و چهارم، شماره ۱ (از صفحه ۲۹ تا ۴۶)