چکیده:
جُستار حاضر به بررسی و تحلیل موضع امام حسین (علیه السلام) در برابر معاویه میپردازد و درصدد ارائه پاسخی علمی است به این پرسش اساسی که چرا امام حسین (علیه السلام) در دوران حکومت معاویه، علیه او قیام نکرد؟
برخی از تاریخ نگاران، پای بند بودن امام حسین (علیه السلام) به مفاد عهدنامه صلح امام حسن (علیه السلام) را که از سوی معاویه یکطرفه نقض شده بود، علت عدم قیام آن حضرت در روزگار حکومت معاویه میدانند. برخی دیگر این موضوع را مطرح میکنند که علت عدم قیام امام حسین (علیه السلام) در دوران حکومت معاویه این بود که او بر خلاف یزید ظواهر اسلام را رعایت میکرد.
نگارنده در این نوشتار ضمن ردّ این دلایل، به طرح این موضوع میپردازد که هدف اصلی امام حسین (علیه السلام) همانند برادرش امام حسن (علیه السلام)، حفظ و پاسداشت کیان اسلام بود و همان دلایلی که امام حسن (علیه السلام) را به پذیرش عهدنامه صلح واداشت،امامحسین(علیه السلام) رانیز از قیاممسلحانه وعلنی بازداشت.
درآمد
یکی از مهمترین پرسشهایی که از دیرباز دربارة قیام امام حسین (علیه السلام) مطرح بوده، این است که چرا آن حضرت (علیه السلام) در زمان معاویه علیه او قیام نکرد؟ و یا به عبارت دیگر موضع امام (علیه السلام) در برابر معاویه بوده است؟ با توجه به فقدان اطلاعات کافی، برخی از محققان و سخنوران در یافتن پاسخ این پرسش دچار سردرگمی و حتی اشتباه شدهاند. گروهی را عقیده آن است که صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، از مهمترین موانعی بود که امام حسین (علیه السلام) را از قیام علیه معاویه بازداشت. برخی هم بدون توجه به بدعتهای فراوانی که معاویه در دین اسلام وارد کرد و ستمگریهای بسیار او اظهار داشتهاند که علت عدم قیام امام حسین (علیه السلام) در دوران حکومت معاویه این بود که او بر خلاف یزید ظواهر اسلام را رعایت میکرد. گروهی هم که این استدلالها آنها را قانع نکرده است، با تمسّک به معصوم بودن امام حسین (علیه السلام) و اینکه همه اعمال و رفتار ایشان صحیح و صواب بوده است، هیچ زحمتی به خود نداده و علت موضع امام حسین (علیه السلام) در برابر معاویه را بررسی نکردهاند.
با مراجعه به منابع و سخنان و نامههای آن حضرت خطاب به معاویه و دیگران، میتوان تا حدودی به دلایل عملکرد امام (علیه السلام) در برابر معاویه پی برد و قطعاً این دلایل نه صلح امام حسن (علیه السلام) و نه تظاهر به اسلام معاویه بوده است، بلکه هر قیام الهی که هدف اصلی آن حفظ مکتب است نیاز به مقدماتی دارد که در زمان و مکان معینی فراهم میگردد و به نتیجه میرسد. ما در این نوشتار در دو بخشِ:
الف) موضع امام حسین (علیه السلام) در برابر صلح امام حسن (علیه السلام)
ب) برخورد امام حسین (علیه السلام) با معاویه پس از شهادت امام حسن (علیه السلام)
به بررسی و تحلیل موضع امام حسین (علیه السلام) در برابر معاویه میپردازیم.
تحلیلی بر موضع امام حسین (علیه السلام) در برابر صلح امام حسن (علیه السلام)
بررسی موضع امام حسین (علیه السلام) در برابر صلح از چند جهت حائز اهمیت است:
نخست آنکه با توجه به عوامل قیام امام حسین (علیه السلام) میتوان دریافت که صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه زیربنای قیام آن حضرت بوده است؛ بدان معنی که اگر مفاد عهدنامه از سوی معاویه رعایت میشد، مسیر تاریخ اسلام به گونهای دیگر رقم میخورد و به احتمال زیاد فاجعه بزرگ کربلا اتفاق نمیافتاد.
دوم آنکه عملکرد امام حسین (علیه السلام) طی بیست سال خلافت معاویه به ویژه پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) نشان میدهد که امام حسن (علیه السلام) برای حفظ اسلام و تا حدی برای مهار ترک تازیهای معاویه و رسوایی بنیامیه از روی ناچاری عهدنامه متارکه جنگ با معاویه را پذیرفته و در انتظار فرصتی بوده که بتواند مقام رهبری جهان اسلام را به جایگاه اصلی و حقیقی آن بازگرداند.
به شهادت تاریخ، معاویه که به هیچ یک از اصول اخلاقی و انسانی پایبند نبود، گستاخانه و بدون در نظر گرفتن عواقب سوء آن، در مقابل چشم مردم کوفه، عملاً و علناً مفاد عهدنامه را زیر پا نهاد و گفت: «به هیچ یک از آنها عمل نخواهم کرد.» (مفید، 2/11؛ ابن اعثم، 769؛ مقدسی، 4/893؛ بلاذری، 3/44). این امر برای مردم کوفه که معاویه را میشناختند، چندان دور از انتظار نبود؛ لذا حتی وجوه شیعه مثل حجر بن عدی، سلیمان بن صرد و سفیان بی لیلی نیز بر عمل امام حسن (علیه السلام) اعتراض کردند. (دینوری، 267؛ ابن اعثم، 771؛ بلاذری، 3/45) و بنابر نقل بلاذری امامحسین (علیه السلام) نیز در یک محفل خصوصی با برادرش کراهت خود را از این امر اعلام داشت.(بلاذری، 3/51؛ ابن اعثم، 770 و771). بنابر نقل ابناثیر، خود امامحسن (علیه السلام) نیز در این صلح عزت، سرافرازی و انصاف نمیدید. (ابن اثیر، 4/247).
با توجه به اینکه عهدنامه یک جانبه از سوی معاویه نقض گردید، پس وجود خارجی نداشت؛ بنابراین، وفاداری امام حسن (علیه السلام) نسبت به آن، نمیتوانست چندان اهمیتی داشته باشد؛ زیرا هر عهدنامهای تا هنگامی معتبر و قابل اجرا است که دو طرف بدان متعهد و عامل باشند. پس اگر امام (علیه السلام) بر خلاف اصرار شیعیان کوفه نبرد با معاویه را آغاز نکرد، بدان سبب نبود که نسبت به عهدنامه نقض شده از سوی معاویه پایبند بود و اصولاً پایبندی امام (علیه السلام) به مفاد عهدنامه که فاقد نیروی نظامی بوده چه اعتباری میتوانست داشته باشد؟ امام (علیه السلام) که مردم کوفه را آزموده بود، به خوبی میدانست که احساسات، آنها را به جنگ مجدد با معاویه برانگیخته است و هنگامی که صحنة عمل پیش آید، آنها از بار نخست بهتر عمل نخواهند کرد. او در مورد ملوّن مزاجی مردم کوفه میفرماید: «من مردم کوفه را چنان دیدم که هر که به آنها اعتماد کند، مغلوب گردد. هیچ یک با دیگری همرأی نیستند و همیشه در اختلاف و کشاکشاند. تصمیمی در خیر و شر و خوب و بد هم ندارند. پدرم ازآنها رنج و سختی بسیار کشید. ای کاش میدانستم بعد از من در خور چه کاری خواهند بود. شهر کوفه بیشتر در خور ویرانی است و نه آبادانی.» (ابن اثیر، 4/248).
امام حسن (علیه السلام) که تلاش میکرد احساسات مردم کوفه را مهار کند، تلویحاً به آنها گوشزد کرد که عدم همراهی به موقع آنها با امام (علیه السلام) وی را مجبور ساخته که عهدنامه را بپذیرد. بنا به نقل دینوری امام حسن (علیه السلام) در پاسخ اعتراض حجر چنین فرمود: «من دیدم میل و رغبت بیشتر مردم بر صلح است و جنگ را خوش نمیدارند و دوست نمیدارم آنان را به کاری که ناخوش دارند مجبور کنم و برای این صلح کردم که شیعیان مخصوص ما از کشته شدن محفوظ بمانند و مصلحت دیدم، این جنگها را به هنگام دیگری موکول کنم.» (دینوری، 267؛ ابن اعثم، 771 و 770). این سخنان بیانگر این است که اولاً، امام حسین (علیه السلام) با تمام وجود میکوشید شیعیان را که حافظان و حاملان فرهنگ تشیع بودند و پس از جنگ صفین مورد تاخت و تاز و قلع و قمع معاویه قرار گرفته بودند، حفظ کند. (ابن اعثم، 720 ـ 715؛ ابن اثیر، 4/196 و 195). ثانیاً امام (علیه السلام) عهدنامه نقض شده از جانب معاویه را مانعی برای از سرگیری جنگ علیه او نمیدید و این کاملاً طبیعی به نظر میرسید؛ زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز هنگامی که قریش یکی از مفاد عهدنامه حدیبیه را نقض کردند، با آنها به نبرد پرداخت. (یعقوبی، 2/417). ولی امام حسن (علیه السلام) تا پایان عمر موفق به تهیه عِدَّة و عُدَّة برای جنگ با معاویه نشد. در ایام خلافت معاویه عرصه چنان بر امامحسن (علیه السلام) و یارانش تنگ گردید که به شیعیان خود چنین توصیه میفرمود: «تا معاویه زنده است، هر یک از شما پناهگاه خود را از دست ندهد. اگر معاویه مُرد و ما و شما زنده بودیم، از خدا مسألت میکنیم که ما را راهنمایی کند و در کارها ما را یاری دهد و به خودمان وانگذارد. به یقین خدا با مردمی است که تقوا پیشه کنند و نیکوکار باشند. (ابن قتیبة، 1/152؛ بلاذری، 3/49 ـ 48؛ آل یاسین، 409). بزرگان کوفه که از امام حسن (علیه السلام) برای از سرگیری جنگ با معاویه ناامید شدند، کوشیدند که امام حسین (علیه السلام) را همراه خویش سازند و به رهبری وی با معاویه نبرد کنند. دینوری در این باره چنین نقل میکند: «حُجر از حضور امام حسین (علیه السلام) بیرون آمد و با عبیدة بن عمرو نزد امام حسین (علیه السلام) رفتند و گفتند: ای ابا عبدالله، خواری را در برابر عزت خریدید و چیز اندک را پذیرفتند و چیز فراوان را رها کردید، فقط امروز پیشنهاد ما را بپذیر و سپس تمام روزگار را با ما مخالفت کن، حسن (علیه السلام) و عقیدهاش را درباره صلح رها کن، شیعیان خود را از مردم کوفه و دیگر نواحی جمع کن و من و این دوستم را به سرپرستی مقدمه لشکر بگمار تا بدون اینکه پس هند متوجه باشد، ناگاه او را با شمشیرها فرو کوبیم». (دینوری، 268 و 267). بنابر نقل دینوری، امام حسین (علیه السلام) دو پاسخ به مردم کوفه داد که تا حدی با هم متفاوت است. او اظهار میدارد که امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ما بیعت کرده و پیمان بستهایم و راهی برای شکستن بیعت ما نیست». (همانجا، 268).
این روایت نمیتواند صحیح باشد زیرا تاریخنگاران تصریحی بر بیعت امام حسین (علیه السلام) با معاویه ندارند و حتی روایاتی وجود دارد که خلاف آن را تأیید میکند.
ابن اعثم کوفی در این باره مینویسد: «معاویه گفت: حسین (علیه السلام) را نیز بخوانید تا بر این جمله که قرار رفته امضا نماید. حسین (علیه السلام) ابا نمود و به مجلس او حاضر نشد. امیرالمؤمنین حسن (علیه السلام) گفت: ای معاویه، دست از حسین (علیه السلام) بدار و او را بدین کار اکراه مکن که او هرگز با تو بیعت نکند تا او را نشکند و او را نتوان کشت تا اهلبیت او را نشکند و اهل بیت او را نتوان کشت تا شیعه او را جمله بکشند. آن وقت در سر این کار جمله لشکر شام بشود میسّرنگردد. معاویه چون اینسخن از حسنبن علی(علیه السلام) بشنید خاموش شد و ترک خواندن حسین (علیه السلام) گفت. (ابن اعثم، 766 و 767). این روایت از این جهت حایز اهمیت و مقرون به صحت است که اصولاً معاویه که به پیروزی باور نکردنی دست یافته بود، دیگر حاضر نبود با اصرار از امام حسین (علیه السلام) بیعت بگیرد و خود را دوباره درگیر بنیهاشم و مردم عراق کند.
پاسخ دیگری که دینوری از امام حسین (علیه السلام) به مردم کوفه نقل کرده، مانند همان پاسخ امام حسن(علیه السلام) به مردم کوفه است. وی خطاب به بزرگان کوفه فرمود: «ابومحمد راست و درست میفرماید. تا هنگامی که معاویه زنده است، باید هر یک از شما خانهنشینی را انتخاب کنید. (دینوری، 268؛ ابن قتیبه، 1/187؛ ذهبی، 5/6).
امام حسین (علیه السلام) همانند برادرش شرایطی را که در آن قرار گرفته بود، به خوبی درک میکرد و تمام همت و تلاش آنها این بود که معاویه را از نیل به پیروزی همه جانبه نظامی باز دارند؛ زیرا که پیروزی نظامی معاویه و افسار گسیختگی او میتوانست عواقب وحشتناکی برای جهان اسلام و مسلمانان بویژه شیعیان داشته باشد و در نتیجه حافظان حقیقی مکتب اسلام که امامان و پیروان آنها بودند، به راحتی از میان میرفتند.
مردم کوفه که گمان میکردند عهدنامة صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه و یا وجود امام حسن (علیه السلام) مانع این شده که امام حسین (علیه السلام) علیه معاویه قیام کند، پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) و حجر بن عدی پی در پی سفیرانی را به همراه نامههایی نزد امام حسین (علیه السلام) فرستادند و آمادگی خود را برای پیکار با معاویه اعلام کردند و امام حسین (علیه السلام) که براساس شرائط موجود تصمیم میگرفت و عمل میکرد، همان پاسخهایی را به ایشان داد، که ده سال پیش امام حسن (علیه السلام) و خود آن حضرت به ایشان داده بودند. امام حسین (علیه السلام) در پاسخ نامه مردم کوفه چنین اظهار داشت: «امیدوارم که برادرم در آنچه کرد خداوندش موفق و استوار میداشت؛ اما من امروز چنین اندیشهای ندارم. خدایتان رحمت فرماید. بر زمین بچسبید و در خانهها کمین کنید و تا هنگامی که معاویه زنده است از اینکه مورد بدگمانی قرار بگیرید پرهیز کنید. اگر خداوند برای او چیزی پیش آورد و من زنده بودم اندیشه خود را برای شما خواهم نوشت». (دینوری، 269؛ بلاذری، 3/152؛ ذهبی، 2/34). شیخ مفید که گمان کرده عهدنامه صلح، مانع قیام امام حسین(علیه السلام) علیه معاویه گردید، پاسخ امامحسین(علیه السلام) به مردم کوفه را بر همین منوال میآورد. او مینویسد: «چون حسن (علیه السلام) از دنیا رفت شیعیانعراق به جنبش درآمدند وبرای حسین(علیه السلام) نوشتند ما معاویه را از خلافت خلع کرده با شما بیعت میکنیم. امام (علیه السلام) خودداری کرد و برای ایشان یادآور شد که همانا میان من و معاویه عهد و پیمانی است که شکستن آن جایز نیست تا زمان آن به پایان رسد و چون معاویه بمیرد در این کار اندیشه خواهم کرد.» (مفید، 2/29 و 30).
مطالب فوق از این جهت نمیتواند دارای اعتبار باشد که هر قراردادی بویژه قراردادی سیاسی، چند جانبه است و اگر یکی از دو طرف قرارداد آن را نقض کند، اهداف آن تحقق پیدا نمیکند و پایبندی یک طرف به آن، چیزی را عوض نخواهد کرد. لذا با توجه به پاسخهایی که بلاذری و دینوری نقل کردهاند به خوبی در مییابیم که شرایط حاکم بر جامعه و تحت فشار بودن امام و یارانش مانع قیام امام حسین (علیه السلام) علیه معاویه بوده است؛ نه پایبندی به عهدنامه نقش شده. بنابراین، امام (علیه السلام) با توجه به سیاستها و عملکرد معاویه میدانست که روزهای سختی در انتظار اسلام و مسلمانان است؛ لذا با تمام وجود تلاش میکرد نیروهای اندک شیعه را برای لحظات حساس و سرنوشتساز حفظ کند؛ تا با مساعدت آنها، هم اسلام را از خطر نابودی نجات دهد و هم بنی امیه را رسوا سازد. از این رو تا جایی که میتوانست، بهانهای به دست معاویه و عُمّالش نمیداد و از شیعیان نیز میخواست که خود را در معرض اتهامهای بنیامیه قرار ندهند.
تاریخ نگاران درباره وضع بسیار سخت و فلاکتبار شیعیان در عهد معاویه گزارشهای فراوانی را نقل کردهاند؛ برای نمونه سلیم بن قیس هلالی در مورد رفتار زیاد بن ابیه، حکم کوفه و بصره با شیعیان عراق مینویسد: «شیعیان را هر کجا که بودند کشت و بیرون کرد و آنان را ترسانید و دست و پای آنان را قطع کرد و از شاخههای خرما بدار آویخت و چشمانشان را بیرون آورد و آنان را آواره کرد و در به در نمود؛ به طوری که از عراق بیرون رفتند و در منطقه عراقین شخص مشهوری از شیعه نماند مگر آنکه کشته شد یا بدار آویخته شد و یا آواره و یا فراری شد.» (سلیم بن قیس، 2/784؛ طبری، 7/2833 ـ 2831؛ ابن اعثم، 788؛ مقدسی، 4/900؛ سپهر، 6/148 ـ 146 و 159). او در ادامه مینویسد: «معاویه به قاضیان و والیانش در همة مناطق و شهرها نوشت: از هیچ یک از شیعیان علی بن ابیطالب و اهل بیتش و اهل ولایتش که قائل به فضیلت او هستند و مناقب او را نقل میکنند، شهادتی قبول نکنید.» (سلیم بن قیس، 2/784). حکم فوق نه تنها دربارة شیعیان، بلکه دربارة کسانی هم که گمان میرفت گرایشهای شیعی دارند، جاری و حاکم و بود. (همانجا، 786).
یزید بن انس یکی از فرماندهان مختار که میکوشید شیعیان را علیه اشراف کوفه بسیج کند، وضعدهشتناک آنان را درعهد خلافتمعاویه چنین تشریحمیکند: «ایگروه شیعه وقتی در خانههایتان مقیم بودید و اطاعت دشمن میکردید، به سبب دوستی، اهلبیت شما را میکشتند، دست و پاهایتان را میبریدند، چشمانتان را میل میکشیدند و بر تنههای خرما میآویختند. (طبری، 8/3309). بنابر اظهارات سلیم بن قیس پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) عرصه بر شیعیان تنگتر کردید. (سلیم بن قیس، 2/788).
بنابراین با توجه به وضع فلاکتبار شیعیان، آیا امکان قیام علیه معاویه وجود داشت؟ آیا اگر قیامی صورت میگرفت، به نتیجه میرسید؟ آیا میتوان پذیرفت که امام (علیه السلام) این همه جنایتهای معاویه را به بهانة پایبندی به قرارداد نادیده گیرد و شیعیان رابه حال خود وامیگذارد؟ بنابراین نمیدانم چرا برخی از محققان و سخنوران بدون تحقیق و بررسی و شناخت اوضاع و شرایط سیاسی ـ اجتماعی عصر معاویه، بر این امر پای میفشارند که امام حسین (علیه السلام) بدین سبب علیه معاویه قیام کرد که نسبت به قرارداد نقض شده از سوی معاویه، احساس تعهد میکرد! این امر، اتهام بزرگی است که آنان ناآگاهانه به امام (علیه السلام) نسبت میدهند. نویسنده کتاب زندگانی امام حسین (علیه السلام) مینویسد: «حسین (علیه السلام) با معاویه در صلح امام حسن (علیه السلام) پیمان بست که قیام نکند و با آنکه معاویه به شرایط صلح عمل نکرد بلکه بر خلاف آن رفتار کرد، حسین بن علی (علیه السلام) راضی نشد شخصیت خود را با نقض عهد و پیمانشکنی خوار سازد و مانند معاویه سلوک نماید و لذا در پیمان با معاویه پایدار بود تا معاویه بمرد. هیچ کس ننوشته حسین (علیه السلام) در تمام عمرش یک دفعه پیمان شکنی کرده باشد.» (عمادزاده، 63).
یکیدیگر از دلایلی کهدربارة عدم قیام امام حسین(علیه السلام) در زمان حکومت معاویه مطرح شده این است که معاویه بر خلاف یزید، ظواهر اسلام را رعایت میکرد؛ امّا این دیدگاه هم اعتباری ندارد؛ زیرا معاویه بسیاری از سنتهای الهی را باطل ساخت و سنتهای دورة جاهلیت را احیا کرد. معاویه آشکارا بدعتهایی در دین مبین اسلام وارد کرد که علامه امینی حدود 23 مورد آن را از منابع استخراج و در کتاب شریف الغدیر ثبت کرده است. (امینی، 21/119، 120، 127 و 19/310 ـ 279).
هر یک از این موارد به تنهایی ضرباتی خردکننده بر پیکر اسلام وارد کرد. معاویه خلافت را در جهان اسلام به پادشاهی تبدیل کرد و موضوع جعل حدیث را تقویت کرد و حدود الهی را رها ساخت و بیتالمال را به خود و خاندانش اختصاص داد. او فرهنگ منسوخ تبعیض نژادی را که در دوره جاهلیت رواج داشت، دوباره احیا کرد و حتی در صدد محو نام پیامبر (صلی الله علیه و آله) برآمد. (مسعودی، 2/453؛ امینی، 20/129). خطر معاویه برای اسلامی همین بس که امام حسین (علیه السلام) طی نامهای خطاب به او اظهار میدارد: از اینکه علیه تو و عُمّالت قیام نکردهام، به خدا پناه میبرم؛ (امینی، 20/66 و 67؛ بلاذری، 3/154) کنایه از اینکه قیام علیه تو واجب است، ولی امکانات و شرایط آن موجود نیست.
برخوردهای امام حسین (علیه السلام) و معاویه
برخوردهای امام حسین (علیه السلام) و معاویه را میتوان به سه بخش تقسیم کرد:
الف ـ برخوردهای شخصی امام حسین (علیه السلام) و معاویه: منابع تاریخ اسلام در این زمینه اطلاعات جسته و گریختهای به دست میدهند و اطلاعات آنان صرفاً به ملاقاتهای امام (علیه السلام) با معاویه که معمولاً در سفر حج در مکه و مدینه صورت میگرفته محدود میشود و در این ملاقاتها یک سری گفتگوهای معمولی میان آنان رد و بدل میشده و معاویه امام (علیه السلام) را تعظیم و تکریم میکرده است. (بلاذری، 1/96). در رابطه با مسائل خانوادگی نیز میان امام حسین (علیه السلام) و معاویه برخوردهای وجود داشته است. یک مورد هنگامی است که معاویه از ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر و حضرت زینب سلام الله علیها برای یزید خواستگاری میکند؛ امام حسین (علیه السلام) ضمن رد این خواستگاری برای جلوگیری از خواستة معاویه، ام کلثوم را با رضایت خودش به ازدواج قاسم بن محمد بن جعفر در میآورد و این امر موجب خشم معاویه میگردد. (همانجا، 142 و 143). همچنین بنابر نقل ابن قتیبه دینوری امام با تدبیر عالمانه از ازدواج ارینب، همسر عبدالله بن سلام که معاویه مزورانه طلاق او را از شوهرش گرفته بود، جلوگیری کرد. (ابن قتیبة، 1/223 ـ 215).
ب ـ برخوردهای سیاسی امام حسین (علیه السلام) و معاویه: خلافت معاویه از نظر امام حسین (علیه السلام) با دو اشکال عمده روبرو بود: نخست آنکه بنابر نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله) خلافت بر معاویه حرام بود. دوم اینکه معاویه در یک موقعیت بحرانی طبق عهدنامهای به حکومت جهان اسلام رسیده بود و با زیر پا گذاشتن مفاد آن، در واقع مقام خلافت جهان اسلام را غصب کرد؛ لذا امام حسین (علیه السلام) او را غاصب خلافت میدانست و بنابر نقل ابن اعثم کوفی، با وی بیعت نکرد. (ابن اعثم، 766 و 767 و 770 و 771). حتی هنگامی که معاویه، علی(علیه السلام) و امامحسن(علیه السلام) را ناسزا گفت، با اعتراض امام حسین(علیه السلام) روبرو گردید. (اصفهانی، 67). با توجه به زیر فشار بودن بنیهاشم و شیعیان و با وجود امام حسن (علیه السلام) تا سال 50 هجری گزارشی از رابطه امام (علیه السلام) با معاویه در منابع موجود نیست؛ لیکن پس از شهادت آن حضرت و به ویژه پس از شهادت حجر (یعقوبی، 2/163؛ مسعودی، 2/8؛ ابن اثیر، 5/304؛ طبری، 7/2817؛ دینوری، 272) به سال 52 هجری فعالیت سیاسی امام (علیه السلام) با دعوت مردم کوفه از آن حضرت مبنی بر قیام علیه معاویه و خلع او آغاز میگردد. بنابر قول یعقوبی معاویه هنگامی که حجر را به شهادت رساند، از روی افتخار و غرور خبر آن را چنین برای امام حسین (علیه السلام) گزارش کرد: «ای ابو عبدالله، دانستی که ما شیعیان پدرت را کشتیم، پس آنها را حنوط کردیم و کفن پوشاندیم و بر آنان نماز خواندیم و دفنشان کردیم. پس امام حسین (علیه السلام) گفت: به پروردگار کعبه قسم که بر تو پیروز آمدم؛ لیکن ما به خدا قسم اگر شیعیان تو را بکشیم آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفنشان کنیم.» (یعقوبی، 2/164؛ بلاذری، 1/264). پاسخ امام(علیه السلام) بیانگر این است که نه تنها برای حکومت معاویه هیچ گونه ارزشی قائل نبود، بلکه او و عُمّالش را مسلمان نمیدانست. معاویه برای زیر نظر داشتن امام حسین (علیه السلام)، فعالیتها و ملاقاتهای او را توسط مأمورانش کنترل میکرد. پس از شهادت حجر که مردم کوفه نزد امام (علیه السلام) آمد و شد میکردند، مروان حکم، حاکم مدینه گزارش آن را به معاویه داد و از وی کسب تکلیف کرد. دینوری مینویسد: «معاویه برای او نوشت در هیچ کاری متعرض حسین (علیه السلام) مشو که او با ما بعیت کرده است و بیعت ما را نخواهد شکست و از پیمان تخلف نخواهد ورزید.» (دینوری، 272).
هیچ یک از تاریخ نگاران تصریح نکردهاند که امام حسین (علیه السلام) با معاویه بیعت کرده است. به نظر میرسد که معاویه پیمان صلح با امام حسین (علیه السلام) را حمل بر بیعت ایشان کرده و شاید هم به رغم عدم بیعت آن حضرت با او میخواسته است ظواهر را حفظ کند. معاویه در پاسخ امام نامهای نوشت و چند نکته را یادآور شد. نخست آنکه بیعت آن حضرت و لزوم وفاداری به آن را یادآوری کرد. دوم این که وانمود کرد حق آن حضرت را رعایت کرده و اگر امام (علیه السلام) بخواهد با او مکر کند، او نیز با وی مکر خواهد کرد. سوم این که وی را از فریب فرومایگان (مردم کوفه) بر حذر داشت. امام حسین (علیه السلام) برای او نوشت: «من نمیخواهم با تو جنگ و بر خلاف تو قیام کنم.» (همانجا). بلاذری که پاسخ کامل امام حسین (علیه السلام) را به معاویه ضبط کرده، در ادامه مینویسد: «من به جنگ و دشمنی با تو برنخاستهام و از این که این کار را ترک گفته و کمر به مخالفت تو و یاران ظالم و خلافکار تو که طرفداران ظلم و اعوان شیطان رجیماند نبستهام، از خداوند بیمناکم… مگر تو نیستی قاتل حجر بن عدی و اصحاب او؟ آن مردان عابد و خاشع که بدعت را بزرگ میشمردند و امر به معروف و نهی از منکر میکردند. با آنکه پیمانهای محکم و عهدهای مؤکد با آنان بسته بودی، از روی دشمنی و ستمگری آنها را کشتی و بر خداوند جرأت ورزیدی و عهد او را سبک شمردی. مگر تو نیستی قاتل عمرو بن حمق، آن بزرگمردی که عبادت خدا جسم او را فرسوده و پوست او را افسرده بود. با اینکه با او آنچنان عهد و پیمانی بسته بودی که اگر با غزالان بسته میشد، از سر کوهها فرود میآمدند. مگر تو نیستی که در عهد اسلام، زیاد را به خود منسوب ساختی و چنین نمودی که پسر ابوسفیان است؟ با آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حکم فرموده است که «فرزند از بستر است و زناکاره را جز سنگ نصیبی نیست» وسپس او را بر اهل اسلام مسلط ساختی که ایشان را بکشد و دست و پای آنان را قطع کند و بر شاخههای نخل بیاویزد. سبحان الله ای معاویه! گویا تو از این امت نیستی و اینان از تو نیستند.» (بلاذری، 3/153 و 154؛ ابن قتیبة، 1/201 و 202؛ امینی، 20/66 و 67؛ آل یاسین، 418 ـ 416؛ سپهر، 6/157 و 259).
این شدیدترین نامهای است که میتوان به رئیس یک حکومت نوشت و بدون هیچ ترس و واهمه، جنایتهای او را یادآور شد. شاید کسانی که از خوی پلید معاویه آگاهی نداشته باشند تصور کنند که این حلم و بردباری معاویه بود که امام (علیه السلام) به خود اجازه داد این گونه براو بتازد. لیکن این امر حاکی از شجاعت و جسارت امام حسین (علیه السلام) بود که هرگاه فرصتی به دست میآورد، جنایتهای آنها را بر ملا میساخت و این امر در مبارزات امام (علیه السلام) علیه ولیعهدی یزید به خوبی روشن است.
ج ـ موضع امام حسین (علیه السلام) در برابر ولیعهدی یزید: برخورد امام حسین (علیه السلام) و معاویه با طرح موضوع ولیعهدی یزید و اقدام جهت بیعت گرفتن برای او وارد مرحله حادتری گردید و امام (علیه السلام) به صورت علنی در برابر معاویه ایستاد. رضایت یا سکوت امام در قبال ولیعهدی یزید چنان برای معاویه مهم بود که برای تحقق آن چند بار به مکه و مدینه مسافرت کرد و با امام (علیه السلام) و دیگر مخالفان خود به طور جمعی و انفرادی دیدار کرد. تاریخنگاران از دیدار معاویه با امام حسین (علیه السلام) و ابن عباس در مدینه (به سال 50 ق) خبر میهند که معاویه به طرح ولیعهدی یزید پرداخته و سجایای او را برای احراز منصب خلافت بر شمرده است. آنگاه امام حسین (علیه السلام) با کمال شجاعت و شهامت با ولیعهدی و خلافت یزید مخالفت کرد و صفات ناپسند او را به معاویه گوشزد کرد و فرمود: «شنیدم که از کمالات یزید و سیاستدانی وتدبیرش برای امت محمد (صلی الله علیه و آله) دم زدی. میخواهی مردم را دربارة یزید، گمراه و دچار توهم کنی؟ پنداری آدم ناشناخته و محجوبی را توصیف میکنی؟ یا فرد غایب و نامشهودی را معرفی میکنی؟ یا از چیزهایی تعریف میکنی که فقط تو میدانی؟ حال آنکه یزید خودش وضع و عقیدهاش را نشان داده و باز نموده است. کارهایش را نگاه کن که سگها را به جان هم میاندازد و کبوتر بازیش و کنیزکان خنیانگرش و انواع هوسبازیهایش تا تو را در وصف خویش کمک کند». (امینی، 2/79 ـ 76).
امام حسین (علیه السلام) نه تنها خلافت یزید را مصیبتی برای مسلمانان میدانست، بلکه به معاویه هشدار داد که بار گناهانش در آخرت، دامنگیر او خواهد شد. ابن اعثم از دیدار آن حضرت با معاویه در مکه خبر میدهد و مینویسد: روزی امام حسین (علیه السلام) را نزد خویش خواند و از بیعت مردم سایر شهرها و امتناع مردم مدینه با وی سخن گفت و در انتظار شنیدن نظر وی بود، حسین (علیه السلام) فرمود: آهسته باش ای معاویه و در این کار بهتر از این بیندیش که تَمْشِیَت مهم خلافت را کس هست که او از یزید، هم به ذات خویشتن هم به پدر و هم به مادر بهتر است معاویه گفت: مگر از این کس، خویشتن را میخواهی؟ حسین (علیه السلام) گفت: اگر خویشتن را خواهم دور نخواهد بود. معاویه گفت بشنو ای ابا عبدالله تا بگویم درآنچه مادر تو بهتر از مادر یزید است، شُبْهَتی نیست ونیز پدر تو را فضیلتی، سابقتی، هجرتی،قربتی، قرابتی که با مصطفی(صلی الله علیه و آله) است، هیچ را آن نیست. اما تو و او، و الله که او امت محمد (صلی الله علیه و آله) را و امامت لوازم خلافت را بهتر از تو هست. (ابن اعثم، 801 و 802).
معاویه که پاسخ قانعکنندهای برای امام (علیه السلام) نداشت وی را از وفاداری مردم شام نسبت به یزید بیم داد. (همو، 811 ـ 802). معاویه که از مخالفت امام به ستوه آمده بود و حیلهها و نقشههایش در وی کارگر نمیافتاد، نزد ابن عباس از وی گله کرد و گفت: چندان که مینگرم از شما هیچ دوستی و موافقت نمیبینم؛ بلکه هر روز نوعی دیگر از دشمنی و منازعت مشاهده میکنم؛ علی الخصوص حسین بن علی (علیه السلام) که از او سخنها به من میرساند. (همو، 799 و 800).
معاویه متناسب با وضع موجود از امام (علیه السلام) تجلیل میکرد و یا او را مورد تهدید و بیمهری قرار میداد. این امر بدان سبب بود که نمیخواست خود را با بنیهاشم و شیعیان درگیرکند؛ زیرا خاطرههای تلخی از اینرو در روییها در ذهن داشت. طبری مینویسد: «معاویه که جهت بیعت گرفتن برای یزید به مدینه آمد، حسین بن علی را خواست و گفت: برادرزادهام، مردم همه به این کار گردن نهادهاند مگر پنج کس از قریش که تو راهشان میبری برادرزادهام تو را به مخالفت من چه حاجت.» (طبری، 7/2867 و 2868). وی در ادامه میافزاید که امام (علیه السلام) فرمود: «اگر دیگران بیعت کردند، من نیز بیعت میکنم.» (همانجا). به نظر میرسد که این تاکتیک مبارزاتی امام بوده وگرنه امام قصد بیعت با یزید را نداشته است. بنابر نقل ابن اثیر، معاویه امام را مورد بیمهری قرار داد و به وی توهین کرد. و سخنان زشت به وی گفت. (ابن اثیر، 5/58). معاویه از مدینه به مکه رفت که شاید بتواند کار بیعت یزید را به انجام رساند. هنگامی امامحسین(علیه السلام) را دیدار کرد، وی را ستود وگفت: «مرحبا یا ابا عبدالله و ای سید جوانان اهل بهشت». (ابن اعثم، 800 و 801). معاویه برای تسلیم امام(علیه السلام)، بنیهاشم را از عطا و بخشش خود محروم ساخت و هنگامی که با مخالفت عبدالله بن عباس روبرو شد، در سبب آن گفت: «از حسین (علیه السلام) رنجیدهام که با پسر من بیعت نمیکند و اهانتهایی را به او نسبت میدهد.» (ابن اعثم، 804؛ سپهر، 6/349).
دیدارهای امام حسین (علیه السلام) با معاویه از سال 50 تا 60 ق، گاه و بیگاه در مدینه و مکه رخ میداد که گاهی با خشونت و عداوت و گاهی با خوشرویی همراه بود؛ لیکن در سال 60 هجری که معاویه مرگ خود را نزدیک میدید و شیوههایی که تا آن هنگام برای تسلیم مخالفان به کار گرفته بود، نتیجهای نبخشیده بود، از باب تهدید به قتل وارد شد و نتیجهای را که میخواست گرفت؛ یعنی در مسجد الحرام با حضور امام (علیه السلام) و دیگر مخالفان بیعت یزید را مطرح و اعلام کرد همه با این امر موافق هستند. ابن اعثم کوفی مینویسد: «چون مجلس از مردم بیگانه خالی گشت، اهل مکه روی به هر چهار آورده ایشان را ملامت کردند و گفتند: روز اول معاویه شما را بخواند و از شما بیعت یزید خواست، رضا ندادید و بعد از آن برفتید و در خُفْیه بیعت کردید. ما را از این حالت شما عظیم تعجب میآید. حسین بن علی (علیه السلام) فرمود: و الله که ما یزید را در سرّ و علانیه بیعت نکردهایم؛ لیکن معاویه ما را بفریفت و کلمهای چند آن نوع که شنیدید و دیدید گفت و امرای شام را فرمود تا چنان غلو کردند و شمشیرها بکشیدند که ما بترسیدیم و البته خاموش بودیم و چیزی نتوانستیم گفت.» (ابن اعثم، 807؛ ابن اثیر، 5/62). تصور نشود که امام (علیه السلام) از کشته شدن میترسید، بلکه نگرانی امام (علیه السلام) از این بود که خونش هدر رود و نتیجهای برای اسلام و مسلمانان نداشته باشد و بنیامیه از آن به نفع خود سوء استفاده کند.
کار بیعت گرفتن برای یزید از مخالفان، با مرگ معاویه عقیم ماند و معاویه که میدانست از این ظاهر سازیها طرفی نبسته و مخالفان بر موضع خود استوارند و اگر یزید بر آن پافشاری کند، منجر به درگیری میان آنها خواهد شد و این چیزی بود که معاویه همواره از آن پرهیز میکرد؛ از این رو در لحظات آخر عمر، به یزید در مورد مخالفان رهنمودهایی داد. از جمله در مورد امام حسین (علیه السلام) گفت: «حسین بن علی مردی است کم خطر و امیدوارم خدا او را به وسیلة کسانی که پدرش را کشتند و برادرش را بیکس گذاشتند، از پیش بردارد. نسبت بزرگ دارد و حق بزرگ و قرابت محمد (صلی الله علیه و آله) چنان میبینیم که مردم عراق او را به قیام وا میدارند. اگر به او دست یافتی گذشت کن که اگر من باشم، گذشت میکنم.» (طبری، 7/2888 و 2886؛ ابن اعثم، 813 و 816 و 817؛ نخجوانی، 62؛ بلاذری، 1/144؛ ذهبی، 5/7). یزید که تجربة سیاسی و عاقبتاندیشی پدر را نداشت، توجهی به اندرزهای معاویه نکرد و آن فاجعه بزرگ در جهان اسلام مرتکب شد. مغیرة بن شعبه که نامزدی یزید را برای خلافت نزد معاویه مطرح کرد، به یاران خویش گفت: «من پای معاویه را در یک گودال بسیار عمیق نهادهام واین کار برای امت محمد(صلی الله علیه و آله) بسیار سخت و ناگوار است و شکافی ایجاد کردم یا چاکی زدم که هرگز پینه بردار نخواهد بود.» (ابن اثیر، 5/52).
فرجامین سخن
امام حسین (علیه السلام) همانند پدرش امام علی (علیه السلام) و برادرش امام حسن (علیه السلام)، معاویه را غاصب خلافت میشناخت و مبارزه علیه او را بر خود فرض میدانست؛ ولی با توجه به اینکه معاویه با بهرهگیری از نیرنگها و تبلیغات ویرانگر، فضای جامعه را آشفته کرده بود و تمام امکانات جامعه را اعم از مادی و معنوی در اختیار داشت و همچنین خود را خلیفة بر حق معرفی کرده بود، امام (علیه السلام) به رغم اینکه بنابر قول خودش وظیفه داشت با معاویه نبرد کند، ولی به خوبی میدانست که قیام او در این فضای آشفته با آن قداست دروغین که معاویه در نظر مردم برای خود ایجاد کرده بود، به نتیجة مطلوبی نخواهد رسید. به عبارت دیگر اگر امام حسن (علیه السلام) با پذیرش عهدنامة صلح، کیان اسلام را حفظ کرد، امام حسین (علیه السلام) هم با سکوت و گاه و بیگاه با مبارزات سیاسی، وظیفهاش را انجام داد. البته این شیوه برای امام (علیه السلام) بسیار دردناک بود و همیشه آرزو داشت که مبارزة همه جانبهای را علیه بنیامیه آغاز کند. اهمیت این امر برای امام (علیه السلام) چنان مهم بود که حتی در سالهای آخر عمر معاویه به تهیه مقدمات آن پرداخت و پیش از آنکه یزید بر کرسی خلافت غصب شده تکیه زند و از منافع آن بهرهمند گردد، امام (علیه السلام) آن مبارزه همه جانبه را آغاز کرد. بنابراین اگر امام (علیه السلام) در زمان معاویه قیام مسلحانه نکرد، بدان معنی نیست که پایبند به عهدنامة صلح نقض شده از جانب معاویه بود؛ بلکه به سبب حساسیت این مبارزه، در صدد فراهم آوردن شرایط آن بود که بتواند با حداقل امکاناتی که در اختیار داشت، کار عظیم و جاودانهای را انجام دهد.
منابع و مآخذ
آل یاسین، شیخ راضی؛ صلح امام حسن (علیه السلام)، ترجمه سید علی خامنهای، انتشارات آسیا، 1365 ش.
ابن اثیر، عزالدین علی؛ تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، به اهتمام سادات ناصری، مؤسسه مطبوعاتی علمی، تهران، بیتا.
ابن اعثم کوفی، محمد بن علی؛ الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، به تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، شرکت سهامی انتشار، تهران، 1372 ش.
ابن طباطبا ابن طقطقی، محمد بن علی؛ تاریخ فخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1350 ش.
ابن قتیبة دینوری، ابو محمد عبدالله بن مسلم؛ الامامة و السیاسة، چاپ شریف رضی، 1413 ق.
اصفهانی، ابوالفَرَج؛ مقاتل الطالبیین، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی و علیاکبر غفاری، چاپ تابش، تهران، بیتا.
امینی، عبدالحسین؛ الغدیر، جلد 19 و 20، ترجمة جلالالدین فارسی، کتابخانه بزرگ اسلامی، تهران، 1363 ش.
بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر؛ انساب الاشراف، به کوشش محمدباقر محمودی، چاپ اول، دایرة المعارف، بیروت، 1397 ق.
دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود؛ اخبار الطوال، ترجمة محمود مهدویدامغانی، نشر نی، تهران، 1366 ش.
ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد بن عثمان؛ تاریخ الاسلام، به تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، دارالکتاب العربی، بیروت، 1410 ق.
سپهر، ملک میرزا تقی؛ ناسخ التواریخ، به کوشش برخی از فضلا و دانشمندان، مؤسسه مطبوعاتی دینی قم و کتابفروشی اسلامیه، 1366 ش.
سلیم بن قیس، ابو صادق؛ کتاب سلیم بن قیس هلالی، به تحقیق محمدباقر انصاری زنجانی خوئینی، نشر هادی، قم، بیتا.
طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، جلد 7 و 8، ترجمة ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، تهران، 1362 ش.
عمادزاده، عمادالدین حسین اصفهانی؛ زندگانی امام حسین (علیه السلام)، چاپ چهارم، نشر مجد، 1368 ش.
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1360 ش.
مقدسی، مطهر بن طاهر؛ آفرینش و تاریخ، مقدمه و ترجمه و تعلیقات از محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه، تهران، 1374 ش.
هندوشاه، سنجر بن عبدالله صاحبی نخجوانی؛ تجارت السلف، به اهتمام عباس اقبال آشتیانی، کتابخانه طهوری، تهران، 1357 ش.
یعقوبی، احمد بن یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، ترجمة محمدابراهیم آیتی، چاپ پنجم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1366 ش.
منابع: فصلنامه دانشکده الهیات و معارف مشهد - شماره 53 و 54